بچه ها بازم داستان😆😆😆
امشب شوهرم شيفت شبه حوصلم سر رفته
همين الان داستان قبلي تموم شد
جديد رو دريابيد😍
یه روز سرد زمستونی بود چند روز دیگه قرار بود برم تهران برای کنکور عملی ام ، باید خوب
تمرین میکردم نقاشی ام خوب بود ولی تو کنکور باید ذهنی میکشیدیم ، رفتم پیش یکی از
استادام برای آموزش ، همش چهار روز بیشتر نرفتم اونم روزای آخر که نزدیک کنکور بود ،
امید نداشتم قبول بشم چون آزمون تئوری رو خوب نداده بودم ولی به اصرار استادم که قبلا هم
پیشش میرفتمو طراحی هامو بهش نشون میدادم ازم خواست شانسمو امتحان کنم شاید قبول
بشم ، میخواستم امتحان کاردانی به کارشناسی بدم .