وای از حسم ک نمیتونم بگم خوشحالی بود یا تعجب یا هیجان زدگی یه جور عجیبی بود..باورم نمیشد باردار باشم رفتم خونه جاریم طبقه بالای ما زندگی میکنن اولین نفر ب اون گفتم😄 اول گفت مبارک باشه بعد گف آخر کار خودتو کردی نگفتم اول برو دندوناتو درس کن ک تو بارداری اذیت نشی؟😄😂 بعدم ب شوهرم اسمس دادم ک یه بیبی دیگه بخر از همون مدل😁 ک شوهرم گف مثبت شد؟ گفتم آره!😃سرشار از احساسات!!😂دومین بیبی رو هم زدم شب ک بازم مثبت شد یادمه ۵ شنبه بود ک فرداش جمعه همه جا بسته بود موند برا شنبه ک بریم آزمایشگاه.شوهرم رفت ک جوابو بگیره من تو ماشین نشسته بودم وقتی برگشت گفتم چیه جوابش گفت گفتن ما نمیتونیم بگیم باید بری پیش دکتر😐😒 من خودم جوالو دیدم بتای ۴۰۰ میدونستم ک مثبته ولی انقد شوهرم منو ب شک انداخت ک تاپیک زدم😄 آخرم باورش نشد و برد پیش همسایمون ک ماما بود و اونجا بود ک شوهرم هم کل کوچه رو خبر دار کرد هم مطمئن شد ک داره بابا میشه😂
روزا گذشت و رسید ب ۶ هفته ک ویار من شرو شد😣 اوایل خیلی بد بود از بوی خونمون و از بوی شوهرم متنفر بودم بخاطر همینم از هفته ۱۱ رفتم خونه مامانم غذا نمیتونستم بخورم از مرغ بدم میومد از بوی پیاز داغ هم حالم بهم میخورد ففط گوشت و ماهی میخوردم (یادم بندازین آخر تاپیک برا کنترل تهوع برای باردارا توصیه های لازمو بکنم😁) گذشت تا چهار ماه و ده روزم ک تموم شد دقیقا بعد سونوی آنومالی ب طرز شگفت آوری ویار منم تموم شد😄 بعد سونو ک فهمیدم بچم دختره تو پوست خودم نمیگنجیدم😄 دیگه ماهای ۵ و ۶ و ۷ و ۸ هم با پا درد و کمردرد و لگن درد شدید گذشت تا رسیدیم ب زایمان