من یه دختر قدبلند وخوشگل بودم نمیخوام تعریف کنم ولی از نظر اطرافیانم همیشه آس فامیل بودم از همون14سالگی خواستگارای زیادی داشتم خیلیا اومدن رفتن بهضیاشونم بارها وبارها
ولی فعلا توفاز ازدواج نبودم از نظر خودم ادامه تحصیل برام اولویت داشت خانوادمم خیلی بهم گیر نمیدادن تا اینکه نزدیک ترین دوست بابام منو واسه پسرش خواستکاری کرد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من پسر رو نمیشناختم واسه همین مخالفت کردم ولی بابام اصرار کرد که باید حتما بیان خواستگاری بامخالفت های اطرافیانم واینکه چون پسر عمم هم خواستگارم بود جنجنالی ب پاشد که بیا ببین ولی بابام مصمم بود که حتما بیان خواستگاری
خلاصه اومدن و برخلاف انتظارم پسره یه پسر خوشگل وخوب واز هر نظر قابل قبول بود و وقتی رفتیم برای صحبت گفت که از من خیلی خوشش اومده وحاضره هرکاری بکنه تاجواب مثبت بگیره
💜نه توآنی که همانی💜 نه من آنم که تو دانی💜_________خدایا من به دستای توخیره شدم امیدمو ناامیدنکن 💔______اگه تونستی ازته دلت برای برآورده شدن آرزوم یه صلوات بفرست💔🤲🏼
منم قرار شد یه هفته بعد جواب بدم که تو طول هفته بارها تماس گرفت مادرش وخواست که حتما جوابم مثبت باشه چون پسرش خیلی بهم علاقه مند شده که خب منم چون ازش خوشم اومده بود با شرط اینکه ادامه تحصیل بدم