فکر میکنم مسولیت بچه زیاده خیلی کار. عقب افتاده دارم😥
جلوگیری نداشتی؟
به نظرم یه مقدار طبیعیه منم توقع بارداری نداشتم البته اقدام بودم اما فکر نمیکنم انقدر زود حامله بشم یه حس عجیب داشتم یه جور ترس ولی الان جونم به جونش بستس. بزار بگذره خودش یه جوری جا باز میکنه که خودتم نمیفهمی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم اوایل ک تازه فهمیدم باردارم بیشتر نگران بودم تا خوشحال و زیاد لذت نمیبردم ازش ولی اولین بار ک تکونش و لگدشو حس کردم اولین بار ک تو سونو تقریبا صورتشو تونستم ببینم حس کردم هیچی رو تو دنیا بیشتر از دوست داشتنش نمیخوام
من چون کیست داشتم پریودیم اصلا منظم نبود ولی اخرین بار. اسفند. پریود. شدم
اها یعنی دوره سیکلتون هم نمیدونید من 28روز یکبار میشم قبل پریودم میخام برم ازمایش بدم میگن نه نده معلوم نمیشه
هنوز مادر نشدم،اما میدانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شده.دلم لک زده برای کودکی که جای خالی اش تنها دغدغه زندگی ام شده.دلبندم هنوز ملاقاتت با خدا تمام نشده!تمام گفته ها وناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تورا در آغوش بگیرم.بیا ک دیگر تاب نگاهای سنگین جماعت را ندارم!بیا و در مقابل دیدگان پدرت سر افرازم کن.راستش را بخواهی از روی پدرت هم خجالت میکشم.عزیزم،اینجا برای داشتنت دست به هرکاری زدم،هزار درد را متحمل شدم،من خودم را همین حالا مادر میدانم برای داشتنت از یک مادر واقعی هم بیشتر سختی کشیدم،بی منت!!!اما هیچکس مرا مادر خطاب نمیکند.میدانی تا تورا نداشته باشم هیچکس مرا مادر حساب نمی آورد..عزیزترین آرزوهایم،بیا و رویاهایم را سرو سامان بده
بله عزیزم مطمئن باش ..☺عشق و محبت مادری روز به روز بیشتر میشه و اول فقط احساس شدید مسولیت هست چون نوزاد رو کاملا محتاج خودت میبینی و کم کم این نوزاد خودش ثانیه به ثانیه با نگاه و معصومیتش انقدر با عشق بهت نگاه میکنه که وابسطه اش میشی و دیگه دلت همش پیششه ..حس قشنگ ولی پر مسولیت هست عزیزم ..با سختیش خیلی شیرینه ...
هنوز مادر نشدم،اما میدانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شده.دلم لک زده برای کودکی که جای خالی اش تنها دغدغه زندگی ام شده.دلبندم هنوز ملاقاتت با خدا تمام نشده!تمام گفته ها وناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تورا در آغوش بگیرم.بیا ک دیگر تاب نگاهای سنگین جماعت را ندارم!بیا و در مقابل دیدگان پدرت سر افرازم کن.راستش را بخواهی از روی پدرت هم خجالت میکشم.عزیزم،اینجا برای داشتنت دست به هرکاری زدم،هزار درد را متحمل شدم،من خودم را همین حالا مادر میدانم برای داشتنت از یک مادر واقعی هم بیشتر سختی کشیدم،بی منت!!!اما هیچکس مرا مادر خطاب نمیکند.میدانی تا تورا نداشته باشم هیچکس مرا مادر حساب نمی آورد..عزیزترین آرزوهایم،بیا و رویاهایم را سرو سامان بده