خیلی تو فکرم دلم میخاد برم یه جای دور واسه خودم که هیچی واسم مهم نباشه ن ادما ن هیچ موضوع دیگه ای ولی امکانش نیست موقتا به خاطر شغل پدرم تو روستام و جایی واسه رفتن نیست سر و تهش یه امام زاده س که ده بار رفتم... چیزی که سرگرمم میکنه حرف زدن با همسایه ها و گوش دادن به داستان زندگیشونه حالا خودشون یا بچه هاشون بعضیاشونو انقد بهم گفتن گفتم برااات؟ و از اول تعریف کردن حفظم دیگه... فقط تو گوشیمم به ظاهر ولی فکرم جای دیگه ست مخم دیگه جیغ میزنه
منم مثل توام دوستم
خيلي دپرسم
٢٤سالم شد نه ازدواج كردم نه يه كار دارم
خيلي ناراحتممم😭😭دلم مرگ ميخواد فقط
مثل افسرده ها همش ميخوابم با گوشي و هندزفري زير پتو😔
چقدرم سخته این پوزیشن زندگی.همش حس بد دنبال ادمه.امیدوارم زودتر به خواسته هاتون برسین :).
هه خوشحال باش چون قراره کیس مناسب خودتو پیدا کنی من که الان احساسم به نامزدم از رو عادته و به خاطر حرف خانوادم قبولش کردم دوماه دیگه عروسیمه ولی حس میکنم اونی که میخواستم نیست خیلی ارزوها داشتموحتی فکرصم نمیگردم... تازه تو خونه انگار اضافیم همش واسه بعد عروسیم بذنامه ریزی تفریح دارن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
