2726

سلام دوستان میخوام این داستان برای هر کس درس عبرت باشه و بشناسین ادمارو

نفسم =همسرم و پسرم

بگو

چو قناری به قفس یا چو پرستو به سفر؟                                 هیچ یک من چو کبوتر نه رهایم نه اسیر🙂                                  چیزی که وحشتناک بود حس می کردم                                                 نه زندهِ زنده هستم نه مُردهِ مرده  💔بهترین هرکس اون چیزیه که خودش دوست داره‌یه زوج جوون دیدین نگید " عه تو که از همسرت خیلی سرتری"دوستتون یه لباس خرید نگید "رنگ بهتر نداشت؟" و...بقیه که نباید به سلیقه ما زندگی کنن!کاری نکنیم که اطرافیانمون از ترس حرفای ما قید دوست داشتن هاشونو بزنن..تو زندگی آدما همیشه مرز های باریکی وجود دارن بین رک بودن و بیشعوری ، بین احترام و چاپلوسی ، بین اعتماد به نفس و خود شیفتگی ...این مرزها تعیین کننده ی بزرگی آدماست یادشون بگیریم.

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

سلام بزار عزیزم

تو انسان باش! نمیخواهد مسلمان باشی! با خدایت هر روز حرف بزن...شکر گزار باش با زبان خودت...خدا میفهمد حرفهایت را...نترس خدا بد نیست...حق کسی را نخور...دلی رانشکن...غمگینی را شاد کن...مریضی را مداوا کن...تو به اندازه ی توانت خوب باش و خوبی کن! بخدا خدا همینجاست...                                     در دل تو در افکارت! نه در دینت...نه در مذهبت...نه در نمازت.............

سال ۸۵ بود من خانواده خوبی داشتم پدرم کارمند مادرمم خانه دار بود یه خونه خیلی بزرگ سه خوابه داشتیم یادم سال ۸۰ خریده بودیم

ما دو تا بچه بودیم یکی من یکی هم داداشم که ازم ۴ سال بزرگتر همه چی برای من رویایی بود خانواده عالی وضعیت مالی عالی تا اینکه شدم ۷ ساله.... مادرم اصلا به ما گوش نمیداد مارو نمیدید خیلی زن با سیاستی بود جلو پدرم با ما خوب بود ولی انقدر مارو کتک میزد که ازش مثل چی میترسیدم من اونموقع ها کوچیگ بودم. ولی میدیدم مردای مختلفی میاد و میره خونمون معذرت میخوام ولی مادرم دوست پسر داشت این دوست پسراش تو خونه راه میداد انقدرم من و داداشم کتک میزد نمیتونستیم هیچی بگیم به پدرم البته پدرمم میرفت واسه خودش میگشت میرفت ترکیه و نگو اونجا با زنای مختلف رابطه داره و مادرمم میفهمه از اونجا شروع میکنه به رابطه برقرار کردن

اسم مرده بهزا.د بود ی بار اومد خونمون ‌رفتن اتاق منم بچه کنجکاوی بودم رفتم از جا کلیدی دیدم چیکار میکنن ولی کاش کاش نمیدیدم مرده رو مادرم بود خدا لعنتشون بکنه دقیقا وضعیتشون یادمه خدا لعنتشون خلاصه مادرم هر روز دعوا میکرد با پدرم نگو ما ی زیر زمین داشتیم اونجا برادرم با طناب به ستون میبست که برادرم مطیعش باشه ولی من چون بچه بودم کتکم میزد یادم انقد ی بار با شیلنگ اب کتکم زد حتی تا ی هفته نمیتونستم بشینم 😭

کثافط کاریش هر روز بیشتر از دیروز میشد پدرم به تر_یاک معتاد کرد

و بهش ی داروی میداد اون مار دو سر که هوشیاری پدرم کم میشد فک کنم تریاک تو اب میداد بهش متاسفانه پدرم خیلی دوسش داشت درست که خیانت کرده بود ولی جونش به اون بسته بود

نفسم =همسرم و پسرم

مگه نامادریت بود چرا باید انقد کتکتون بزنه 😔

چو قناری به قفس یا چو پرستو به سفر؟                                 هیچ یک من چو کبوتر نه رهایم نه اسیر🙂                                  چیزی که وحشتناک بود حس می کردم                                                 نه زندهِ زنده هستم نه مُردهِ مرده  💔بهترین هرکس اون چیزیه که خودش دوست داره‌یه زوج جوون دیدین نگید " عه تو که از همسرت خیلی سرتری"دوستتون یه لباس خرید نگید "رنگ بهتر نداشت؟" و...بقیه که نباید به سلیقه ما زندگی کنن!کاری نکنیم که اطرافیانمون از ترس حرفای ما قید دوست داشتن هاشونو بزنن..تو زندگی آدما همیشه مرز های باریکی وجود دارن بین رک بودن و بیشعوری ، بین احترام و چاپلوسی ، بین اعتماد به نفس و خود شیفتگی ...این مرزها تعیین کننده ی بزرگی آدماست یادشون بگیریم.

اون خیانتش هم دوبار بود ولی این‌مادر کثیف من میرفت به بهانه خونه مادرش یا خونه یکی دیگه خونه دوسپسرش اتفاقا منم با خودش میبرد خدا لعنتش کنه که من هم با خودش میبرد خوشبختانه بهم هیج وقت تعرض نشد شکر و اون کثافط ها با مادرم کار داشتن گذشت شد سال ۸۶ اونموقع مادرم به بهانه باشگاه میرفت پیش ی خانومی به اسم زرین که باشگاه داشت ولی نگو این زنارو جور میکنه واسه مردا و.... مادرم خوب بهانه ای دستش افتاد پیش اون خانوم عاشق پسر این خانوم میشه و رابطه کثیفش باهاش شروع میکنه در حالیکه پدرم فقط در حال مواد کشیدن بوده و خیالش نبوده و هوشیار نبوده و برادرم گاهی تا ۳ روز در زیر زمین گرسنه میبست که کاری نتونه بکنه خدا لعنتش کنه

اون دوست پسرش عین خیالش نبود که مادرم با مردا دیگه رابطع داره اون کثافط مادرم به شیشع معتاد کرد مادرم زنی مار بود و به شدت با سیاست کاری کرده بود همه فامیل بابام ازش بریده بودن و کسی نمیومد و نمیرفت خونمون و قشنگ به کثافط کاری هاش میرسید به قران انقدر کثیف کاری داشت باید هزاران صفحه بنویسم از دعا بگیر تا مشروب و هرزگی و غیره من و داداشمم شاهد بودیم گذشت روزگار و اون با پسر اون خانوم هنوزم رابطه داشت شد سال ۸۷ مادرم میگف باید این خونرو بفروشی باید بفروشی به پدرم میگف انقد دعوا و خون و خونریزی کردن

خدای من یادم میاد دستام میلرزه خداااااا

اخرش پدرم خونمون فروخت دلیل اصرار مادرم این بود که از خانواده شوهرش که تو یه شهرک بودن فاصله بگیره البته تو این دوران هرچی به پدرم میگفتن زنت خیانت میکنه پدرم قبول نمیکرد نمیدونم جادو بود دعا بود چی بود چشاشش و گوشاش بسته بود خلاصه خونه قشنگمون فروختیم رفتیم یه جای دیگه و اونجا هم زمینش خریدیم قرار شد تا درست کنیم کرایه باشیم ما ۴ ماه فرصت داشتبم از خونمون گه فروختیم در بیاییم در این دوران یک شب مادرم انقدر اصرار کرد به پدرم گفت باید بریم بیرون بریم سر بزنیم زمینی که خریدیم و خلاصه پدرم راضی شد رفتیم تو راه بودیم پسرعموم زنگ زد گف دزد رفته خونتون خدایا شاهدی چجوری برگشتیم دیدیم شیشه پذیرایی شکستن رفتن تو و خلاصه مبلغ ۵ میلیون دزدیدن پلیس ها به برادرم شک کردن برادر من ۱۱ سالش بود میفهمین ؟؟؟؟؟؟؟؟مادر کثافطم کاری باهاش کرده بود که مجبورش کرده بود دزدی کنه حتی مامور ها بیاد مادرم ی دستمال داد گف برو رو گاوصندوق تمیز کن رفتم تمیز کردم ‌و خلاصه نفهمیدم چی شد اونموقع کوچیک بودم برادرم ازاد شد نفهمیدم تقصیر کی شد و خلاصه بگم مادرم یهو گف فقط طلاق طلاق طلاق باید طلاقم بدی نگو پول پدرم دزدیدن که پولی در بساط داشته باشن پدرم ی روزی دیوونه شد انقدر مادرم کتک زد اومد من انقد کتک زد قربون دستای پدرم برم من ایشالا تمام دردایی که کشید بیاد تو جونم عشق من البته مادرم اونموقع مارو پر میکرد و بیشتر علیه پدرمون بودیم اون شب مادرم اومد گف بسه میرم پزشک قانونی و اونجا اقدام میکنم شمارو هم میبرسم میخواست طول درمان بگیره هرزه کثیف خلاصه شبونه مثل دزدا از خونمون من و داداشم رفتیم خونه پدر مادرم که مادرم طلاق بگیره اونموقع اون کثافط خودش چادر مینداخت سرش بگن چادری( حیف کلمه مادر براش)و علیه اون نتونن خیلی مدرک جمع کنن رفتیم طول درمان گرف بماند که بازم دوست پسرش

نفسم =همسرم و پسرم

دوست پسرش به خونمون میومد و به ریش بابام میخندیدن رفتیم خونه پدر بزرگم من ۱۱ ساله بودم و سال ۸۷ بود فک کنم اونجا اقدام به طلاق کرد بابام نتونست مدرکی علیه اون مار ارائه بده یه شب پدربزرگم مارو از خونش انداخت بیرون یادم نیست چرا انداخت ولی انداخت لعنتی ها اونا ی ماهم مارو نگه نداشتن دست از پا درازتر برگشتیم پیش پدرم یادم اونشب مادر پدربزرگم گریه میکرد هنوزم یادمه زن پیر بیچاره بعد سکته ای که زده بود یک طرف بدنش بی حس شده بود میگف لطیف تورو خدا نندازشون بیرون گناه دارن خودشون میزد خدا روحش قرین ارامش کنه همیشه در ارامش بخوابه ......

برگشتیم پیش پدرم از مبل های که داشتیم هر چیزایی که داشتیم  در نظر بگیرین ما وضع اقتصادیمون از همه بهتر بود دو دست مبل و میز غذاخوری همه چیز تکمیل سه قلم وسایل مونده بود اونم فقط دوتا فرش و سه تا لحاف کمی ظرف و ظروف مونده بود رفتیم کرایه خونه عموم بماند مادرم طلاقش گرف بچهه بودم

نفسم =همسرم و پسرم

همیشه گریه میکردم به خاطرمادرم

 مادر پدرم اومد پیشمون زندگی کنه و مارو نگه داره دیگه بعدش ندیدمش بعد چندسال فهمیده وقتی در عده بوده در ماشین در وضعیت نامناسبی با دوسپرش گرفتنش و پدرم اقدام کرده دیگه نتونه هفته ای ی بارم منو ببینه البته اینم بگم ما خیلی دوسش داشتیم مادرمون بود دو بار با داداشم رفتیم مخفیانه خونش با دوسپرش وضعش افسناک بود معتاد شده بود به شیشه و خیلی لاغر و پیر شده بود مادر چشم و ابرو سیاه من تپل من هیچی نمونده بود الان از اون روزا ۱۰ سال میگذره و میگذره ولی خیلی درد کشیدم بعدرفتنش اگه دوس داشتین ی روزم این ۱۰ سال زندگیم تعریف میکنم که پر از درد و رنج

.......


نفسم =همسرم و پسرم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730