سال ۸۵ بود من خانواده خوبی داشتم پدرم کارمند مادرمم خانه دار بود یه خونه خیلی بزرگ سه خوابه داشتیم یادم سال ۸۰ خریده بودیم
ما دو تا بچه بودیم یکی من یکی هم داداشم که ازم ۴ سال بزرگتر همه چی برای من رویایی بود خانواده عالی وضعیت مالی عالی تا اینکه شدم ۷ ساله.... مادرم اصلا به ما گوش نمیداد مارو نمیدید خیلی زن با سیاستی بود جلو پدرم با ما خوب بود ولی انقدر مارو کتک میزد که ازش مثل چی میترسیدم من اونموقع ها کوچیگ بودم. ولی میدیدم مردای مختلفی میاد و میره خونمون معذرت میخوام ولی مادرم دوست پسر داشت این دوست پسراش تو خونه راه میداد انقدرم من و داداشم کتک میزد نمیتونستیم هیچی بگیم به پدرم البته پدرمم میرفت واسه خودش میگشت میرفت ترکیه و نگو اونجا با زنای مختلف رابطه داره و مادرمم میفهمه از اونجا شروع میکنه به رابطه برقرار کردن
اسم مرده بهزا.د بود ی بار اومد خونمون رفتن اتاق منم بچه کنجکاوی بودم رفتم از جا کلیدی دیدم چیکار میکنن ولی کاش کاش نمیدیدم مرده رو مادرم بود خدا لعنتشون بکنه دقیقا وضعیتشون یادمه خدا لعنتشون خلاصه مادرم هر روز دعوا میکرد با پدرم نگو ما ی زیر زمین داشتیم اونجا برادرم با طناب به ستون میبست که برادرم مطیعش باشه ولی من چون بچه بودم کتکم میزد یادم انقد ی بار با شیلنگ اب کتکم زد حتی تا ی هفته نمیتونستم بشینم 😭
کثافط کاریش هر روز بیشتر از دیروز میشد پدرم به تر_یاک معتاد کرد
و بهش ی داروی میداد اون مار دو سر که هوشیاری پدرم کم میشد فک کنم تریاک تو اب میداد بهش متاسفانه پدرم خیلی دوسش داشت درست که خیانت کرده بود ولی جونش به اون بسته بود