خیلی سخته با هزار و امید و آرزو ازدواج کنی بعد ببینی جز بی احترامی هیچی نصیبت نمیشه جز بی حرمتی ده ساله دارم شکنجه میشم طوری که این روزا فقط دلم میخوام بمیرم بلکه دیگه نبینمش مادرشوهر عوضیمو میگم تو این ده سال جز بی احترامی حسادت نفرت کینه عقده گوشه کنایه هیچی ازش ندیدم خواستم بهش محبت کنم اما نشد عوض نشد دیگه نمیدونم باید چی کار کنم یه نمونه کاراش تو تاپیک اخرم هست بخونین متوجه میشین چه جور ادمیه و شوهرمم هیچ کاری از دستش برنمیاد