احساس تنهایی میکنم احساس میکنم مامانم به فکرم نیست بعد فوت بابام خیلی تنها شدم ۲ساله گذشته بازم عادت نکردم مامانم تو هفته شاید کلا دو بار بهم زنگ بزنه همش من استرس دارم همش من زنگ میزنم جای مادرو دختر عوض شده مامانم خیلی بیخیاله من همش مثل مادرا به فکر مامانمم که حالش خوب باشه .....
امشب زنگ زده میگه سلام خوبی ما اومدیم شیرازخونه ی عموت تا یه هفتیم هستیم که مطمئنم تا آخر عید میمونن مثلا میخواستم دو روز بگم بیان پیشم قبلش بهم یه خبرم نداد یهو گفت ما رفتیم شیراز دلم خیلی گرفت میخواستم فردا شب بگم بیان پیشم مامانمو خواهرم نمیدونم چم شده دوست دارم بلند بلند گریه کنم.....