دوستان و بالاخره خاطره زایمان من 😐😐
روزی که جواب ازمایش و گرفتم فکر کردم اینم مثل قبلیاست خودش میوفته . بتام ۴۰۰ بود و مثل قبل کم اما بعد ۵۰ روز هیچی نشد . این وسط مدام کلاس میرفتم و سخت فعالیت داشتم تازه اسباب کشی داشتیم کلی چیزی جا به جا کردم😖
خلاصه رفتم این دفعه تیتر بتا دادم و ۱۴۰۰۰ بود به همسرم زنگ زدم که قطعیِ شوک شده بود
بارداری من اینطوری وسط کلی استرس و داستان حاشیه ای تو زندگی شروع شد .
هفته ۸ بودم که خونریزی داشتم و با هزار زحمت یک سونو گرافی پیدا کردیم سر ظهر تعطیل بودن سونو اورژانسی کرد و واقعا از اون دکتر و روحیه ای که بهم داد و این که کارش عالی بود ممنونم .
ماه ها گذشت و وارد هفته ۳۵ شدم . یک شب تا صبح احساس سفت شدن و شل شدن شکمم و با یکم درد داشتم ساعت ۷ شب رفتم مطب دکترم که واقعا زنِ منحصر به فردی هست .
بعد که دستشو گذاشت شکمم گفت وای این انقباض بپر برو بیمارستان بتامتازون ..... بزن
رفتم خونه استرس داشتم چطوری به شوهرم بگم هول نکنه