ساعت شد ۳:۳۰ صبح من ۲۰ ساعت بود که درد میکشیدم خدا نصیب کسی نکنه
ماما بعد کلی خوابیدن اومد معاینم کرد گفت پیشرفتی نداشتی یخ کردم رو همون ۸ سانت چند ساعت بود که مونده بودم .😥
کله بچه تو لگن بود اما خیلی بالا بود
بعد رفت گفتم حتما به دکترم خبر میده اما نداد .ساعت ۴ دکترم زنگ زد که چی شد که گفت پیشرفت نداره و من و برا سزارین اماده کردن وای که خدا از باعث و بانی این قوانین نگذره اگه مردِ انشاالله سر زنشو اطرافیانش بیاد .اگه زنِ انشاالله سرش بیاد
خلاصه ساعت ۴ بعد کلی درد بردنم اتاق عمل تو سالن اول همه کادر جراحی بودم و عصبانی هی از پرستار همراه تخت من میپرسیدن کدوم دکتری مارو این وقت شب کشونده اینجا تا صبح صبر میکرد دیگه
انقدر عصبی بودن گفتم من و میکشن
صبح ساعت ۹ بهوش اومدم اما گیج بودم هی گفتم بچم کو تا اوردنش گذاشتن رو سینم گریم گرفت گفتم دلم برات تنگ شده بود یهو همه خندیدن بهم
حالا ۵ روز گذشته و واقعا بخیه ها دردی نداره اما کمرم که درد کشیدم جوری درد میکنه که نمیتونم صاف راهبرم😔
اینم خاطره من ببخشید اگه طولانی شد و جذاب نبود