ظهر ساعت2بود خونه مادرشوهرم بودیم گرسنه بودیم ناهارهم حاضر بود دخترخواهرشوهرم(ساناز)گف عزیز گرسنمه ناهارمنو بکش بخورم
مادرشوهرم گف نه
ساناز گف عزیز بیاربخورم بازم گف نه ساناز گف اره عزیز هنوز گرسنت نیست واس همین باید ماهم منتظرباشیم هروقت تو گشنت شد غذامونو بدی😠
بعد اومد بامامانش بحث کرد منم گفتم ساناز ماهم گشنه ایم ولی مثل تو سگ نشدیم پاچه بگیریم😂ساناز یواشکی گف صدانکنید من حل کنم
پاشد رفت از اشپزخونه قابلمه هارو بشقاب قاشق اورد خودمون غذامونو کشیدیم خوردیم مادرشوهرم اومده بود داد میزد چرا سفره بازکردین غذاخوردین
خواخرشوهرمم گف غذا خوردن تو خونه شماهم عذاب شده گرسنمونه خب
منو سانازم کلی خندیدیم 😂😂😂😂