وای من و شوهرم و مادرم و مادرشوهرم رفتیم آزمایش بدیم کلا تنها حرف بین من و شوهرم یک کلام صحبت نکردیم و جدا از هم ایستادیم کلا کله پوک بودیم آون موقع الآنم بهم میخندیم ...عقد بودیم من با شوهرم آمده بودیم خونشون بعد دیدم هیچ کس جزمادرشوهرم نیست که اونم میخواد بره خونه دخرش گفتم پس منم برسومی خونه پدرم خندید گفت کجا شوهرت گرسنه آیت نمیخوای براش ناهار درست کنی هیچی دیگه موندم ناهار درست کردم اونم از استرس زدم خراب کردم ولی خوردیم و خندیدیم اخرش بعد ناهار نشستیم رو مبل آمد بغلم کنه از رو مبل افتادم ههههه