خلاصه دیگه نشد ک بریم...یجورایی حدس میزدم دلشونم نمیخواد بریم خونشون
ولی من خیالم راحت بود ک ما وظیفه مونو انجام دادیم.
خلاصه...
فرداش شد و سال تحویل شد
راستیییی عید همگی مبارک😆😆😆حواسم نبود😊
سال تحویل خونه ی مامانم اینا بودیم.
بعد صب ک شد ب همسرم گفتم زنگ بزن با مامانت اینا صحبت کنیم.خیلی استرس داشتم
فکرشو کنید 4،5 ماه قهرن باهامون و بیشتر با من
زنگ زد یکی دوبار و باباش گوشیو جواب نداد