واقعا موندم از همه اين فاميل بايد ضربه بخورم!!!!!
اومدن خونمون، منم كنار دختره نشستم، بعد خانوم برداشته تو چشم من اورده گوشيش رو جوري كه من ببينم عكس عروسي اون ادمي كه قبلا دوسش داشتم تو فاميل رو!!!! بعد من نديدم كلا عروس رو پيج طرف رو فالو نكردم!
بعد من چشم افتاد چون جوري گرفته بود كه ببينم، بعد يهو حمله كرد بهم داد زد چيه چيو مي خواي ببيني؟!!!!
با لحن بدي واقعا!😐😐😐😐
گفتم هيچي نور گوشيت خورد تو چشمم گفت اهان.
بعد گذشت سر هر موضوعي باهاش خنديدم به رسم ميزباني ديدم اصلا نگاهمم نمي كنه!!!!!😐😐😐 محل نميزاشت! زبون داره تا كجا اما با من حرف نميزنه يا پرخاش ميكنه هر چي هم محبت مي كنم فايده نداره ديگه بهش محل سگم نميزارم من.
بعد سر غذا رسيديم، من كه ناراحت بودم از قضيه اي يه لقمه بزور خوردم، مادرمم كه انگار نه اننار ذره اي محبت نداره بهم! نشسته كنار اون از من فاصله گرفته همش واسش مي كشه اونم مي خنديد و مي خورد.
هنوز گرسنمه واقعا اما ناي خوردن ندارم!