آره واقعا...
منم ی جورایی درگیر همین عشق زیادی و مشکلات قبل از ازدواجمونم
بابام خیلی با ازدواج ما مخالف بود خیلی سنگ انداخت جلوی شوهرم یادمه وقتی جشن عقدمون بود اومد دم آرایشگاه دنبالم یکم ک دور شدیم از آرایشگاه پارک کرد کنار خیابون و شروع کرد زار زار گریه کردن و میگفت من تو رو خیلی سخت بدست آوردم و هیچوقت باباتو نمیبخشم
الانم با بابام قهره سر چیزای مسخره چون هنوزم کینه همون موقعها تو دلش مونده