امشب خونه ی جاریم دعوت بودیم بعدمادرشوهرم پاشددروبازگذاشت نامزدم گفت دروببندبدفاطمه سرماخورده اونروزی توحیاطمون ظرف شسته مادرشوهرم برگشت گفت خونه ی ماسرماخوردی گفتم اره چرا توخونه ظرفارونمیشورین آدم سردش میشه مادرشوهرم گفت مگه چیکارکردی چهارتابشقاب شستی دیگه قابلمه هارم خودم شستم(دروغ میگفت)بعدش گفت توضعیفی بایدخودتوتقویت کنی عادت کنی منم هیچی نگفتم گفتم یهودعوامیشه بعدبرگشتم به نامزدم گفتم اعصابم خورده حرف مادرت خیلی ناراحتم کرد نامزدم برگشت گفت دیگه نبینم کسی دروبازبزاره ها