اره واقعا هم هر دفعه که رفتم ونبوده و گفتن الان پیش پای شما اونم رفته مثلا خونه مادرش
خوب انگاری یه سطل آب یخ ریختن روم البته هیچ وقت به روی خودم نیاوردم غیر از یک بار که به خواهر شوهرم گفتم دوست داشتم شادی هم باشه وقتی ما برای چشم روشنی همسرش اومدیم
ناراحت شدم رفت دیگه هیچ وقت من نگفتم
و قصد هم ندارم بگم به مادر شوهرم اینا خوب شاید به خاطر حرف من مشکلی پیش بیاد
واقعا شاید خوشش نمیاد ببینه منو خوب منم نمیرم بهتره
البته به خدا این چند باری هم که رفتیمهمش برا مراسمات خاص بوده وگر نه نه من اینقد بیکارم نه همسرم پسرمم اول ابتداییه
مثلا یه بار به خاطر همسرش
یک بار تولد مادر شوهرم
یک بار چهار شنبه سوری
یک بار پدر شوهرم مریض بود
مهر ماه هم که کارت عروسی داداشم و بردیم
یک بار خواهر شوهرم از ترکیه برگشته بود و اونجا میموند
یک بارم رفته بودیم خرید برای مدرسه پسرم
😔😔😔😔😔