سلام.حالتونو خوب میفهمم و درک میکنم.ما هم بیشتر از پنج ساله منتظریم.هر کسی یه جور امتحان میشه.برا هر کسی هم امتحانش سختترین و در عین حال قابل تحملترینش انتخاب شده.
وقتی بعد از حدود یکسال انتظار شوهرم آزمایش داد و فهمیدیم آزو هست دنیا رو سرم خراب شد.
تا چند ماه مثل بهت زده ها بودم.با وجودی که از دردش نفس کشیدن برام سخت شده بود به خاطر شوهرم خودمو آروم نشون میدادم.
بازی کردن خیلی سخته اونم برا نزدیکترین کس زندگیت😢
پارسال رفتیم تو یه طرح تحقیقاتی که از رده های اسپرم خودش بهش پیوند بزنن.بر خلاف خیلی از کسایی که اومده بودن و اسپرمشون رشد نکرده بود برا ما مرحله آزمایشگاهیش خیلی خوب بود و خیلی خوب رشد کرده بود.
برنامه مونو تنظیم کرده بودیم برا عمل پیوند که یه روز یکی از مسئولهای طرح زنگ زد و گفت چون شوهرت عمل قلب باز داشته و ضربانش نامنظمه عمل براش خطر جانی داره😣
از چند تا پزشکهای اطرافم پرسیدم و تایید کردن.
فقط خدا میدونه چی به سرم اومد😢
بعد از کلی امیدواری حالا یهو همه چی خراب شده بود.اونم چند روز مونده به عید😢
با وجودی که سعی میکردم جلو شوهرم خودمو کنترل کنم اما پرخاشگر شده بودم و تو محل کارم به خاطر بی مهری که بهم شده بود تا تونستم غر زدم😧 منی که همه جز آرامش ازم ندیده بودن و انتظار نداشتن.حتی مهمترین شیفت تعطیلاتم رو غیبت کردم با وجودی که میدونستم ممکنه توبیخی بدی بهم بخوره.
تو ذوقی خوردن بعد 4 سال انتظار و به هر دری زدن و جواب هر کسی رو دادن برام خیلی سنگین بود و حدود 9 ماه طول کشید به خودم بیام😥
ان شاءالله خدا دل همه رو شاد کنه و حسرت بچه سالم و صالح رو به دل هیچ کسی نذاره