الان مادرم و خواهرم و خواهرزادم و برادرم.اومدن عید دیدنی،
بعد چون دخترم دوسالشه،
ودسشویی ما تو حیاته،دخترم تازه دسشوی رو یاد گرفته ازین توالت فرنگی ها استفاده میکنه.
گوشه راهرو بود.،
منم تو حیات بودم.یهو شوهرم بچه رو اورد تو حیاط پرتش کرد زمین یکی هم زد تو سر من
بعدم گفت تو نذار مثل مامانت همه ناموستو ببینن.
منم رفتم تودسشویی دهنمو بستم و گریه کردم.
اونم بیرون کار داشت رفت،فقط خودمو گرفتم ک اونا نفهمن.عید اونارم خراب کنم
دیشب لحظه سال تحویل فقط ی دعا کردم.
ک خدایا مرگمو زودتر ازین ک خودکشی کنم برسون.
شاید باورتون نشه اما هیچی ب اندازه فک کردن ب مرگ ارومم نمیکنه.
لطفا تگید طلاق بگیر و جداشو.
چون خودم عقلم میرسه ولی شرایطش نیست