از فردا تا آخر باید برم شهرستان. تا آخر عید. هیچ چاره ای ندارم. اونقدر گریه و زاری و شیون و جیغ و حرف زدم برا شوهرم فایده نداشته. با آه و افسوس دارم وسایلمو جمع کنم. برم پیش مادرشوهرم که سرم داد بزنه از مهمونم پذیرایی کن. پدر شوهر پررو هی میگه چایی بیار و کلا چپ چپ نگام میکنه. خواهرشوهرم هم اصلا تحویلم نمی گیره. و فقط با شوهرم گپ میزنه. و کلا انتظار دارن همش براشون خرج کنیم. شوهرمم بسیااااار ساده برا اونا.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چو قناری به قفس یا چو پرستو به سفر؟ هیچ یک من چو کبوتر نه رهایم نه اسیر🙂 چیزی که وحشتناک بود حس می کردم نه زندهِ زنده هستم نه مُردهِ مرده 💔بهترین هرکس اون چیزیه که خودش دوست دارهیه زوج جوون دیدین نگید " عه تو که از همسرت خیلی سرتری"دوستتون یه لباس خرید نگید "رنگ بهتر نداشت؟" و...بقیه که نباید به سلیقه ما زندگی کنن!کاری نکنیم که اطرافیانمون از ترس حرفای ما قید دوست داشتن هاشونو بزنن..تو زندگی آدما همیشه مرز های باریکی وجود دارن بین رک بودن و بیشعوری ، بین احترام و چاپلوسی ، بین اعتماد به نفس و خود شیفتگی ...این مرزها تعیین کننده ی بزرگی آدماست یادشون بگیریم.
من اینکار رو کردم دیگه مجبورم نکرد برم شهرستان. قرار نیست بره اونجا خفت بکشه منت بکشه چشم هم بگه. وقتی تحویلش نمیگیرن بهش توهین میکنن و شوهرش کوره این چیزها رو ببینه بذار تعطیلات به اونها هم کوفت بشه
مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست مرگ یعنی حال من با دیدن انگشترش