مادرشوهرمن از شوهرش جدا شده ورفته توبچگی شوهرم وقتی بچه ها از اب وگل دراومدن برگشته وخون به جگرشون کردا تا جاییکه همسر میگه حتی فکر خودکشی هم میکردم تصور کن وقتی ماعروسی کردیم چه دلی ازم خون بود همیشه روزگارنداشتم. اخ چه فحشای رکیکی میداد کتک میزد حتی
مارو ازخونه ای که هیچ حقی بهش نداشت بعد ازفوت پدر شوهرم بیرون کرد ما مستاجرشدیدم وخیلی زود خونه ساختیم الان به لطف خدا خوشبختم خیلی دراسایشم شوهرمم هرسال عید میره اشتی باز درطول سال با دعواهاش باهم قهر میشن کلا از وقتی نمیبینمش دراسایشم خیلی خوبه دستش از زندگیم کوتاه شد البته شوهرمم خوب بود وبچه ننه نبود وگرنه تا الان جداشده بودیم