شوهرم ساعت ۹.۵ رفت ماشین شو که دست داداشش بود بگیره و بیاد تا نزدیک ۱ همونجا بود در صورتیکه میدونست و بهشم گفتم بیا آخه باید میرفتم حموم و ی سری از کارامم مونده بود و دخترم تو دست و پا بود.
منم دیدم نمیاد خوابیدم ساعت ۱ اومده.میگه پاشو تحویل سال پیش هم باشیم و سالو تحویل بگیریم.گفتم خودت تحویل بگیر.رفتم زیر پتو.گفتم نمیخوابم تا تحویل سال بعد ی لحظه از خواب پریدم دیدم الانه.متاسفانه تحویل سال خواب بودم و البته ی کمی هم با شوهرم قهرم