سلام دوستان ماجرا ازین قراره که دوتا از عموهای شوهرم البته زن عموهاش با خاهرشوهرم و مادرشوهرم اینا سالهاس میجنگند و رابطشون وحشتناک بده هر وقت هر کدومو میبینم از بدی های طرف مقابلشون میگن و بهم فحش میدن من همیشه سعی میکردم بی تفاوت باشم و طرف هیچکیو نگیرم اما اونا حتی به این حالت من رضایت نمیدادن و میگفتن مثلا خاهرشوهرت اینو گفته مادرشوهرت راجب تو اونو گفت و برعکس مادرشوهرم اینا میگفتن راجبت اینو و اونو گفتن تو یه مراسم عروسی من و شوهرم سعی کردیم همه رو آشتی بدیم و با کلی بدبختی همه آشتی کردن اوایل همه چی خوب پیش میرفت ولی بعدن دوره مهمونیا شروع شد همه باهم در حدی خوب شدن که یواشکی مهمونی میگرن و منو شوهرمم دعوت نمیکنن واقعا برام مهم نیست ولی ناراحتم ازینکه چقدر پادرمیانی کردم آشت بشن الان انگار نه انگار این همه سال مغز منو خوردن و همو نفرین کردن دیشب خونه مادر شوهرم بودم که خاهر شوهرم از زن عموها پیش من بد میگفت و میگفت اصلا راضی نبودم آشتی کنم و تو رودربایستی قرار گرفتم ولی امشب همه شونو باهم دیدم داشتن دور میزدن وقتی منو شوهرمو دیدن انگار آب یخ ریختن رو سرشون تازه خاهرشوهرم یواشکی اینقدر باهاشون صمیمی شده رفته حرف دهنم گذاشته گفته من ازشون بد گفتم بنظرتون چه واکنشی نشان بدم بی تفاوت باشم یا باهاشون برخورد کنم؟