خانوما من خانواده پولدار نداشتم. اما مثل خر درس خون بودم به گفته بقیه چهره و هیکل خوبی دارم. اجتماعی و اهل بگو بخندم.اما یه مشکل وحشتناک دارم اونم اینه که زود عصبانی میشم و توضیح میدم که چقدر این مشکل زندگیمو تا الان خراب کرده.
گذشت و اومدن خاستگاری.
بخدا همین که شوهرمو دیدم اصلا جا خوردم.زمین تا آسمون فرق کرده بود. مردونه و چهارشونه شده بود و خوش چهره.واقعا دلم براش رفت.
تو مجلس پدرش توضیح داد که چقدر پسرم کاریه.از زیر سنگ نون درمیاره.از موقعی که دبیرستانی بوده با این که نیاز نداشته کار کرده.خیلی خنده دار بود که شب خاستگاری از سره کار اومده بود و چرت میزد.چقدر جلو پدرم و برادرام کیف کردم. چقدر افتخار کردم.
رسیدیم به حرفای اصلی و مهریه و مابقی...