یادمه چند سال پیش ، یکی بهم گفت هر سال اواخر اسفند ، آرزوهاتو رو یه كاغذ بنویس و بذار لای یه كتابی كه هر سال عید بازش میكنید .
خب منم نوشتم و گذاشتم لای اون قرآن ِ نفیس كه سالی به ١٢ ماه توی دكوری بود و فقط واسه عيد و مناسبتهای خاص حق داشتیم بهش دست بزنیم !
هر سال همین موقعها ، همین اواخر اسفندیا ، كه مامان میخواد بوفه رو تمیز كنه ، وقتی قرآن رو باز میكنم ، میبینم كاغذمو . میبینم كه الان میتونم آرزوهامو خط بزنم . چقدر به چیزایی كه میخواستم رسیدم ، به اون چیزایی هم كه نشده برسم ، یه جورایی بهم حالی شده كه قسمتم نیست ...
اما ... چیزی كه چند ساله كه هنوز كه هنوز بعد از اين همه سال از لیست آرزوهام خط نخورده همين "داشتن توئه" ...!
داشتم به این فكر میكردم كه چرا خدا واسش سخته كه یکی مثل تو رو تو زندگی بهم بده ؟
چقدر آسونتره كه به جای آرزوهای عجیب و غریب ِمن ، پاهای تو رو وادار به اومدن كنه و تمام فصل پ.های منو بهاری و تمام شبهای تو رو مهتابی كنه ؟!
به نظرم خدا با خط زدن آرزوهام میخواد بهم بگه : خب ببین چقدر بهت دادم ، حالا با داشتن اون ، آسمون به زمین نمیاد !
اما ... امسال هم لیستم رو نوشتم ، دوباره گذاشتم لای قرآن نفیسمون . اینبار همهی آرزوهامو بخشیدم ، و فقط رو یه تیكه كاغذ نوشتم : " داشتن تو" ...
👤 مهتاب خليفپور