داداشم دیشب تو خونه بابام اینا سر سفره شام برگشت به شوهرم گفت چیه زود رفتی عقب نکنه با استخونها خوردی ماهی رو .........همه سر سفره تعجب کردیم. ....بیشعور منم هیچی بهش نگفتم اخم کردم سرم رو انداختم پایین
دخترم. زمانی که فکرش رو هم نمیکردم اومدی تو زندگیم از وقتی اومدی خونمون چراغش روشنتره
حالا واسه تلافی یبار دیگه ک دور هم جمع بودین سر سفره ب مادرت بگو برا داداشم بیشتر بریز معلومه خیلی گشنعه مث اوندفه چشمش دنبال استخونای غذای شوهر من نباشه