در حالتی که از هفته ی قبل قرار بود شام شب عید دور هم جمع شیم و بریم خونه پدر شوهرم؛ یکی از حاری هام که شش ماهه عروسی کرده پیغام داده من رسم دارم اخرین شامو خونه ی خودمون دو نفری بخورم ما فرداش ظهر میایم،انگار سانس سینماس، اینا هم به ما زنگ زدن شماها هم ظهر بهتر نیس براتون بیاین؟ما قراره بربم خونه ی عموم، که عید اولشه؛ خیلی حرصم گرفت که باهاش راه اومدن، مگه ادم نبتید به رسم طرف مقابلش نگاه کنه؛ به نظرم از قصد دقیقه ی نود گفت ، چه شوهر ماستی داره روش شد اینو مط رح کنه شما بودین مز رفتین
وا چه ربطي داره خب دلشون خواسته ديگه شوهرشم ماست نيس با شعوره ب خواسته زنش احترام ميزاره
رد شدو ديد كه در مخمصه اي ناجورم.من از آن روز به بازمانده شدم مشهورم.اوج درماندگي ام گفت موفق باشي😕يادم افتاد همان جمله سر كنكورم😔 من پشيمان نيستم اما نميدانم هنوز،،،دل چرا در بازي نيرنگ ها يكرنگ بود....
خدایا مرسی که دخترمو بهم دادی تا یادم نره همیشه بگم شکرت🙏🙏🙏🙏 هروقت نی نی چهل روزه یا خانوم باردهر میبینم تا چند ساعت از ترس میلرزم .. تیکر تولد یک سالگی پرنسسمه... و تا ابد دیگه بچه نمیخام😕😕😕
من بودم نمیرفتم بعدشم کم محلی میکردم که بخاطر یه نفر که برنامه خاصی جز خلوت کردن دو نفره نداره برنامه منو بهم ریختن، اگه این دفعه خودنمایی نکنی به این جاریت میدون میدی که از این به بعد همه تونو رو انگشتش بچرخونه