بچه ها من حس ميكنم افسردگي دارم
چند روز بود رفتارهاي مادرشوهرم و مرور ميكردم و حرص ميخوردم كلا خيلي بهم ريخته بودم
امروز صبح ديگه اوج بي اعصابيم بود
شوهرم شب كه اومد خيلي تو خودش بود فهميدم سركار چيزيش شده
اون عصبي منم عصبي
گفت شير و دارچين درست كن
رفتم براش درس كنم دارچينش زياد شد
بهم گفت بي عقل اينهمه دارچين
منم يهو قاطي كردم چشمهامو بستم
دق و دلي هفت سال زندگي مشترك و همه تيكه هاي مادرشو خواهرشو يه جا گفتم
با گريه و داد
الان باقيشو ميگم