خيلي اين روزا خسته ام واقعا نميدونم چمه، نه حوصله تميزي دارم نه مرتبي نه حمام نه خريد هيچي... از همه چي اشباعم دلم معجزه ميخواد يه اتفاق جديد تو زندگيم
از اين همه روزمرگي خسته ام
ميدونين من يك ساله با دوستم زندگي ميكردم حالا ميخوام برم پيش مامانم چون دلم واسش ميسوزه از عهده كاراي خونه برنمياد
فقط من و مامانيم و برادر كوچك بزرگه داماد شده
ولي از اين جابه جايي استرس بدي دارم خيلي سخته واسم، به اينجا خيلي عادت كردم
فكر اينكه اين همه وسايل و لباسو خرت و پرت و چجوري بچينم داره از پا درم مياره باور ميكنين؟؟؟ اخه من چطوري اين همه وسايلمو بچينم... از قبول مسئوليت بيزارم