من با پدر مادر شوهرم قهر بودم به خاطر خیلی از مسائل که واقعا واقعا دلمو شکونده بودن. سر چیزای بیخودی و الکی هم قهر نبودم واقعا مسائل و مشکلات بزرگی به وجود اورده بودند و هر لحظه امکان جدایی وجود داشت. الان نمیخوام بگم شاید روزی دربارش تاپیک زدم.تصمیم داشتم روز اول عید برم برا اشتی ولی خب خواستم چند روز قبلترش برم.
چهار روز پیش به شوهرم گفتم یه سر بریم بالا ( با خونواده شوهر تو یه ساختمونیم) اونم گفت باشه...
زنگ زد بالا گفت میخوایم بیایم بالا. رفتیم همسرم در بالارو کلید انداخت.گفتم اول زنگشونو بزن که امادگی پیدا کنه مادرشوهر😆 یه یالاه گفت رفتیم تو. مادر شوهر اومد ایستاد کنار اوپن منم رفتم نزدیکش دستمو انداختم گردنش و روبوسی کردیم اونم 4 بار😥 خیلی لحظات دلهره اوری بود. خلاصه رفتیم نشستیم بعدشم پدر شوهر اومد و سلام و احوال اینا کردیم. خلاصه یکم نشستیم و اومدیم.
درسته دلم باهاشون به هیچ وجه صاف نمیشه اما هیچ چاره ای جز اشتی نبود. نمیدونم بعدش چه اتفاقایی قراره بیفته اما همینو میدونم که قدم درستی رو برداشتم😑