دخترا همشون مثلا ازین دختر لش خرابا بودن
بعد من نشستم رو صندلی
اونم نشست اونور یه صندلی دیگه
و دخترا هی میپرسیدن این دختره کیه و هی با این شوخی و خنده میکردن منم معصوم و مظلوم نشسته بودم با تعجب نگاشون میکردم
بهرام رادانم یه نگاه عاشقانه ای به من میکرد و میخاس مثلا بفهمه منم مثه اون دخترام یا نه
بعد یهو یکی ازون دخترا اومد نشست روبروم و نمیدونم چه بحثی شد من با یه چیزی زدم تو صورتش اونم میخاس دعوا کنه درواقع داشت حرص میخورد ک بهرام رادان با من دوست شده😐
بعد یه چیزیو من میخواستم واسه بهرام رادان تعریف کنم ولی نمیخواستم اون دخترا بفهمن
اونم قشششنگ رمز گوشیشو باز کرد گوشیشو راااحت داد دستم گف تو این تایپ کن بخونم
بعد من یه چیزی نوشتم فقط یه کلمه ی دوغ ازش یادمه😐
دادم ک اون بخونه بعد ک خوند انگار با اون نوشته فهمید من چقد دختر پاکیم و چقد با اون دخترا فرق دادم 😀