تاپیک قبلی کامل نوشتم چی شد 😔
دیدم واقعا دوستاشو ترجیح داد بهم و گفت فردا مییینمت امروز نمیشه .
این حرفش خیلی اذیتم کرد،
رفتم خونه عمم که همسایشونه که حلقه رو پس بده.
عمم اولش گفت من اینکارو نمیکنم و دمه عیدی جدایی خوب نیست
خلاصه دید اینقد اصرار دارم و بابامم زنگ زد بهش گفت برو ، رفت حلقه رو پس داد
مامانش گفته چرا اخه اینقد بچه بازی کردن ، زمان بدن درست میشه ، عمم گفته دیگه هیچکس به این وصلت راضی نیست ، اونم گفته علی خودش نیست الان . خلاصه عمم حلقه و کادو ها رو گذاشته و اومده
تا رسیدم خونه دیدم با شماره دوستش پیغام داد، خودشو صبحی بلاک کردم ( هیچ وقت زنگ نمیزنه این جور موقع ها )
گفت چیکار کردی ، این مسخره بازیا چیه
گفتم تو به دوستات و حرم سرای توی اینستا برس که هرچی دختره اد کردی
گفت من تموم نکردم ، حلقه رو هم فردا میارم دستت کن ، گفتم حالم بهم میخوره از تو و اون حلقه و پیغامات
گفت ، حوصله بحث ندارم ، فردا حرف میزنیم
گفتم فردایی وجود نداره ، امروز بهم ثابت شد الویت زندگیت کیان
گفت فردا حرف میزنیم ، گفتم حرفی نیست
بزار واقعیتو بهت بگم ، وقتی یه ماه ولم کردی و سراغم نیومدی گفتی تموم شده ، خیلیا سعی کردن بهم نزدیک شن ،
تو باعث شدی دلم یه جای دیگه گیر کنه ، دیگه دوستت ندارم ، گفت یعنی با کسی در ارتباطی ؟ گفتم اره ،فردا قراره ببینمش
گفت متاسفم برات. متاسفم برای خودم برو به درک
( بچه ها ولم نمیکرد ، هم بود هم نبود ، بعد از نامزدی هیچ شوقی ندیدم ازش ،با بی تفاوتیش آزارم میداد . خانوادم و عمم گفتن اگه واقعا میخوای سراغت نیاد بگو خواستگار قبلیم فهمیده جدا شدم باز برگشته سراغم و منم میخوام بهش فکر کنم ،