بخدا خسته شدم از جمعه رفتیم مهمونی واسم باد داره
اول ک قبلش باید قشنگ چک بشم ی تارموم بیرون نباشه اونجام نباید برقصم چون بدش میاد...ی لباس کاملا پوشیده پیراهن شلوار پوشیدم شالمو دراوردم سریع اومده میگ شالتو بپوش مانتوتو بپوش(مختلطم تازه نبود)
از بس بهم گیر میدن چرا نمیرقصی چرا فلانی عین پیر زنایی عصبی میشم فقط رفتم بالا دست زدم سر همین باد داره و اینکه با زن عموهام حرف زدن حالا اومده میگ اونا مادرتن من مادرت نیستم برو با همونا بخدا دارم روانی میشم از بس نفرین و بدوبیراه بارم کرد (خیلی دوسش دارم خیلی سختیارو تحمل کرده واسم ولی واقعا اینکارا عذابم میده)
هی ماچش میکنم هی معذرت خواهی انگار ن انگار دیگ امروز خیلی عصبی شدم گفتم توحالت از منم بهتره ک ایق فوشو اینا میدی(مریضم هست طفلی)از دهنم ای حرف پرید محکم زد روی پام🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️
اصلا درک نداره ادم پشت کنکوریه همیجوری خودمون حوصله خوندن نداریم ی مشکلم پیش میا دیگ کلا ول میکنم نمیتونم بخونم
چکار باید بکنممممم دلم گرفته ازش😭