ما شهریور مادربزرگ و پدربزرگ و داییمو از دست دادیم ، بماند که چیشد و چه بلایی بود.
خونه این عزیزان مرحوم ما یه شهرک بود که اتفاقا خاله منم اونجا زندگی میکرد.طبق رسم تا چهلم باید میموندیم خونه بابابزرگم..زنداییم و بچه هاش همه بیمارستان بودن .
اون چهل روز مامانم خون به جیگر من کرد..اون خالم که اونجا زندگی میکنه با بچه هاش اومدن خونه بابابزرگم..مثلا ناهار سوسیس و یه کاسه هم لوبیا بود هرکی هرچی میخواست بخوره حالا یه عالمه سوسیسم تو یخچال..من و دخترخالم(17ساله)پسرخالم(9)داشتیم میخوردیم مامانم گفت عاطفه تو لوبیا بخور...خالم گفت چیکارش داری بذار بخوره مامانم گفت نه.منم خب لوبیا زیاد دوس نداشتم گفتم باشه.یه روز بعداز ظهر جاری و خاهرشوهرای خالم که تو همون شهرک هستن اومدن یه سری بیسکوییت کرم دار اوردن من عاشقشم اصن پیدا نمیکردم.هرچی گفتم مامان من باز کنم یدونه بخورم گفت نه میخوام ببرم برای بچه های داییت..چل روز گذشت داشتیم خونه رو جم میکردیم که بریم خونه های خودمون دیدم بسته باز نشده تو اشغالیه گفتم خاله اینو چرا انداختید اشغالی گفت هیچکس نخورد فاسد شده بود.این یه نمونه کوچیک بودا.بعداز چهلم اومدیم خونمون..نشد ما یه کوفتی بخریم این برنداره ببره واسه برادرزاده هاش..بابام شب دوتا چیپس خرید من گفتم ظهر با سریال بخورم..نگو صبح مامانم زده زیر بغلش برده اونجا...ینی هرچیییی میخریدیم میبرد...فقط برای بچه های یتیم داییم نه هاااا...مثلا میخواستیم دورهم جمع بشیم دوتا بستنی تو یخچال بود برمیداشت میگفت برای بچه های خالت...انگار اونجا قحطیه....یا مثلا بچه های داییم که مرخص شدن دایی کوچیکم اومد خونه بابابزرگم موند چون مجرده این بچه ها هم میومدن پیشش میموندن چون مادرشون هنوز بیمارستان بود داییم نودل خریده بود یه عالمه..یه سری داشتم میمردم از گشنگی مامانم نذاشت بخورم...بچه ها رفتن..داییم رفت المان..یخچالو از برق کشیدیم گفتم مامان بردارم گفت نه!!!!و اما امروز
اون چهل روز همه به نوبه خودشون زحمت کشیدن و طبیعیه شوهرخالم که خونشون اونجا بود بیشتر بیاد خونه بابابزرگم پیش ما که احساس نبودن مرد نکنیم...کلا سه تا خواهرن مامانمینا..اون خاله وسطیمم خب از تهران اومد و شوهرشم بود دیگه حالا دوروز خونه بابابزرگم دو روزم خونه ما با بابام و داداشم که ما معذب نباشیم...
همه روز اخر که میخواستیم بیایم خونه هامون از شوهراشون تشکر کردن الا مادر من
هرررررررجا نشست گفت شوهر ابجیم چقدر زحمت کشید عین براااااادر..حالا تا پارسال میگفت این خسیسه این خاهرمو پیر کرده...
امروز رفتن با همونا خرید منم رفته بودم یه جا دیگه خرید..اومدم مامانم گفت برای شوهرخالم پیرهن گرفته اخه خیلیییی زحمت کشیده...حالا بابات خدا کنه بهش برنخوره واسه اون یدونه زیرپیرهن گرفتم!!!!
بخدا دارم میمیرم از حرص دلم میخواد بگم مهریه ات چقده؟؟؟بگیر..به بابامم میگم خونه رو به اسمت کنه طلاق بگیر خودتو خلاص کن دیگه!!!!
همه دردشم از اینه که موقه تشیع میخواستن از اینا که فلوت میزنن نی میزنن طبل میزنن نمیدونم چیه از اونا بیارن بابام گفت پدرزن من برای خودش شیخ بوده جوونیش..همه سرش قسم میخوردن...اینا برای جوون سی سالس نه این مرد با هفتادسال سن و این سابقه تو محل..درسته داییمم فوت کرده باهاشون اما خب درستش اینه که به اون بزرگتره نگاه کنن...
مامانم تو همون دوران بابای بدبختم قهر کرد که چرا نذاشتی اینارو بیارن...
بچه ها دلم میخاد سرمامانم هوار بزنم...