بچه ها امشب خونه مامانم بودم مهمون اومد بعد بابام گفت زنگ بزن شوهرت اشپزخونه سراغ داره غذا بگیریم منمم زنگ زدم اشغال بود قطع کردم دوباره بلافاصله زنگ زدم اشغال بود دوباره و دوباره بعذ بوق ازاد شوهرم با عصبانیت گفت چییه چرا هی زنگ میزنی ولم نمیکرد هی بازعصبانیت میگفت بغض کردم حالا بابامم پیشم بود بعد گفتم که اشپزخونه سراغ دا ی با عصباتیت گفت نه منم قطع کردم الانم باهاش سرو سنگینم