5 سالی که خونه مادر شوهرم زندگی کردم سالهای خیلی سختی بود
همیشه مهر ماه و اسفند اوضاع اقتصادیمون داغون میشد! ولی بازم مامانم برآمون همه چی میگرفت خندم میگیره دقیقا موقع های خریدهایزمهم سال مانی نبود! مامانم همیشه میگفت فقط این یه ماه سختمونه!
قربونش برم! خیلی زحمت مارو کشید
١٥سالم كه بود خيلي به دختر خالم حسوديم ميشد چون اون٤٠تا مانتو داشت و من فقط يه دونه خدا شاهده😣فقط يه دونه.روسري كهنه داشتم كه باهاش ميپوشيدم هميشه.😓
والا بدبخت زندگی ما اینه که بچه دارنمیشیم هنوز هم ادامه داره...😔😔کاش این روزا تموم شه وبرام خاطره بشه
گریه های شبونه زیرپتو بخاطر ی الدنگ😐
مامانم هفت هشت سال پیش تو باشگاه قسمت کافی شاپ کار میکرد حس میکردم خیلللی زشته و کسر شانه
الان میفهمم چقدر خررر بودم الان دخترای لیسانسه اینکارا را میکنن چقدر الکی حرص میخوردم
بچه ک بودم طوری رفتار میکردم تو مدرسه همه فکر میکردن خییییلی پولداریم!
البته مامانم همیشه مرتب و تمیز میفرستادمون مدرسه!
خلاصه اینقدر لارج ب نظر میومدم ک از دفتر زنگ زدن مامانم گفتن خانوم شما ک وضعتون خوبه کمک کنید برا مدرسه,! 🤣
من 🙄 مامانم 😳 مدیر 😏
من سختى داشتم كه جورى روم تاثير گذاشته كه حس ترسش هنوز باهامه.هميشه هست.اگر بتونم با خوبى از خونه بابام برم شايد خاطره بشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
50 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
52 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
