من با مادر شوهرم رفتیم زیارت من خیلی با احترام گفتم اگر میشه تنهایی بریم زیارت یه جا باهم قرار بذاریم. گفت باشه و دوساعت بعد از ساعت مقرر اومد!
بعد یه جوری خودشو زده بود ب بیحالی و مریضی ک شوهرمم گفت باورم نمیشه فکر میکنم داره تمارض میکنه!
میخواست ب شوهرم بگه خانومت نیومد مراقب من باشه افتادم زیر دست و پا! در صورتی ک همه جا خودش تنهایی میره!
خلاصه فرداش همون کسی ک میگفت ب مراقبت احتیاج داره و تنها و ضعیفه ما رو تو اون شهر جا گذاشت رفت! فک کن! رفت! پیام داد من رفتم اونجا منتظرتونم بعد ب شوهرم گفتم تحویل بگیر! 😐 فقط میخواست بین مارو خراب کنه....