روز ها میگذشت و من همچنان باورم نمیشد که معجزه ی کوچولویی توی وجود من درحال شکل گیری و رشد کردن!
حتی حالت تهوع شدید و تنفر از کل غذاهای دنیا هم کمکی نمیکرد تا باور کنم...
بیستم اسفند ماه نوبت سونو غربالگری اول داشتم، استرس و نگرانی که قطعا بود اما از طرفی ته دلم امید داشتم خدا اونقدر بزرگ هست که هدیه ها شو پس نمیگیره! اونم معجزه به این قشنگی و محالی رو 😍
بلاخره روز موعود رسید! 20اسفند ماه 97
با کلی استرس روی تخت سونو دراز کشیدم، چشامو دوختم به مانیتور...
از دیدنش بغض کردم، تمام بدنم میلرزید! اون آدم کوچولو تو دل من بود... تکون میخورد، بالا میپرید، دستشو میکشید به صورتش! حتی چند بار دهنشو باز و بسته کرد انگار چیزی قورت میداد😍 تو دلم قربون صدقه میرفتم فقط...د
نیم ساعت بعد آزمایش هم انجام دادم و فردا قراره جوابش
بیاد☺️
انشاالله همه بارداری ها بیخطر باشه و نی نی ها سالم و سلامت دنیا بیان... همینطور هیچ کس چشم انتظار نمونه چون خودم دوسال انتظار کشیدم و خوب درک میکنم چقدر سخته!