اول بگم بچه اولم گل پسرم دقیقا امشب شد ۲سال و۴ماهه😚
بارداری اولم موقع زایمان هیچ علائمی نداشتم و آخر یه روز صبح رفتم بیمارستان بستری شدم تا ب کمک آمپول فشار زایمان کنم.خیلی مسخره و خسته کننده بود تا ۳بعدازظهر هیچ حسی نداشتم قرار بود زایمان بیدرد باشه ولی دردام کم کم شروع شد بالاخره ۱۱:۴۵شب زایمان کردم یعنی به روز کامل طول کشید بعدشم ۳روز الکی منو بیمارستان نگه داشتن
حالا اینبار بخاطر پسر کوچولوم دوست نداشتم زود بدم و بیتربربسم و طولانی بشه واسه همین فعالیت زیاد داشتم و همه کار کردم برای شروع دردام هرچند دوماه آخر دائم دردایی مث پریودی داشتم ولی تاریخ زایمان رسید و علائم نداشتم 😣 ناچارا پسرمو سپردم به خواهرم و ۱۲ظهر رفتم بیمارستان. پرونده تشکیل دادم و معاینه کردن و گفتن ۳سانت باز شده و خوبه. مطمئن بود تا۴زایمان میکنم ولی سوهرم و خانوادت کزایمان قبلی بک روز کامل الاف شده بودنپست در زایشگاه اینبار هیچکس نمونده بود و من همراه نداشتم. شوهرم رفته بود تو ماشین خوابیده بود و ب مامانم گفته بود هیچ خبری نیس حالا حالاها طول میکشه نیا بیمارستان. و من یه ساعت نکشیده بعد دوبار معاینه بدون آمپول فشار دردام شروع شد اونم با فاصله کم و شدید😥😣 واااااای ۳ دردام شروعشد و راس ۴بدنیا اومد دختر گلم😍
ولی منمردم و زنده شدم خیلییی سخت بود خیلییی
داشتممیمردم دیگه نفس نداشتم و بجه جای بدی گیر کرده بود و دکتر هعی میگفت زور بزن و مشخص بود دکتر استرس گرفته میگفت بچه خفه میشه زور بزن. جونم در اومدتا بدنیا اومد وقتی اومد دکتر گفتماشالله چ گرد و قلمبه...
بچم۳۹۰۰بود وزنش و واسه همین خیلی اذیتم کرد.
شنبه گذشته بدنیا اومد و من امروز یه ذره بهترم و سر پا شدم
راستی! وسط دردام خیلیا رو از جمله بچه های نینی سایت که منتظرن و التماس دعا داشتن هم یاد کردم❤