2726
عنوان

خاطره زایمان من + عکس

3401 بازدید | 113 پست

الان که دارم این خاطره مینویسم هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر اذیت بشم و درد بکشم ... دیگه هرکس بخواد بارداربشه بهش میگم فقط درد کشیدنه و منصرفش میکنم🤪

همشو تایپ کردم 

 ممنون که میخونید ...

آرزوهاتونو ب کسی نگین , بهشون نشون بدین ... 

من بعد ۶ماه جلوگیری شروع ب اقدام کردم۳ماه بعدشم باردارشدم ...اینقدر بارداریم خوب بودشاید باروتون نشه کل این ۹ ماه واسم مثل ۹روز گذشتاز همون هفته اول من رفتم مسافرت چنددفعه ,شهرای دور ولی نه اذیت شدم نه لکه بینی داشتم حتی ترشح هم نداشتم کل بارداریم خودم شکم و پهلو داشتم تا ۸ماه هیچکس متوجه نمیشد من باردارم , ماه آخر یکم شکمم بزرگ تر شد که بازم تو چشم نبود اصلا ویارم اصلا نداشتم, اینقدر خوب بودکه خدامیدونههمه میگفتن به کسی نگو اینقدر حالت خوبه چشم میخوریمنم کمو بیش تعریف میکردم ... خلاصه همچی خوب بود تا ماه آخر چندروز من رفتم پیاده روی و خاکشیر و کاسنی مصرف کردم ک زایمانم راحت باشه فکرمیکردم امروز میرم بیمارستان و زود زایمان میکنم و میام خونه ولی اینجوری نشد ک نشد ....

آرزوهاتونو ب کسی نگین , بهشون نشون بدین ... 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

۴۰ هفتم تموم شد و رفتم بهداشت و دردی نداشتم اصلا نه لکه ای نه ترشححتی معاینه هم شدم بازم هیچ خبری نبودبهداشت گفت برو بیمارستان بگو ۴۰ هفتم تمومه ببین چی میگنمنم رفتم همون روز معاینم کردن و گفتن اصلا رحمت باز نشدهواسم یه سنو سلامت جنین نوشتن گفتن برو ببین وضعیت بچه چطوره ,یه سری چیزا رو اندازه گیری میکنن گفت اگه عددی که از سنو بدست میاد زیر ۶ دهم باشه باید بستری بشی ولی اگه بالای ۶ دهم باشه هیچ مشکلی نیستمنم همون وقت رفتم و سنو دادم و همونجا ازم پرسیدن نشتی داره کیسه آبت منم گفتم نه اصلا من حتی ترشح هم ندارم چه برسه آب بیاد خلاصه عددی که بدست آمد ۸ دهم بود و من خوشحال شدم پیش خودم و گفتم خوبه دیگه ولی یه حسی بهم گفت برو بیمارستان همین الان نتیجه نشون بده ,منم رفتم.بیمارستان مستقیم...تا نتیجه سنو رو دید گفت باید بستری بشی گفتن جنین اصلا آب دورش نیست و مثل ماهی میمونه که هر لحظه ممکنه بمیره همین الان بابد بستری بشی

آرزوهاتونو ب کسی نگین , بهشون نشون بدین ... 

منو میگی بهم یه شوک وارد شد زدم زیر گریه گفتم نه من بستری نمیشم , من درد ندارم اصلا گفتن نمیشه هرلحظه امکان ایست قلب وجود داره هرکار کردم گفتن نمیشه اینجوری بری باید شوهرت بره حراست و جاهای دیگه تعهد بده و بگه با رضایت خودتون میرید و هرچی بشه ما مسئولیت نداریم ...همسرم میگف بمون خطرناکه ولی من ترسیده بودم خیلیگفتم من آمادگی ندارم بابد برم خونه دوش بگیرم وسایلم جمع کنم ۲ ساعت دبگه میامپرسنل که باورشون نمیشد میگفتن میری دیگه نمیایوقتی اونجوری اسرار میکردن من بدتر میترسیدم حس میکردم به اجبار میخوان نگهم دارن ...خلاصه با چقدر بحث و روال قانونی اجازه دادن برم که ۲ ساعت دیگه برگردم... منم همش گریه میکردم تا رسیدم خونه و دوش گرفتم و آماده شدم ساعت ۱۲ شب شده بودو رفتم بیمارستان...انگارمیخواستم برم جهنم , اینقدر حالم بد بودهیچوقت فکرنمیکردم اینجوری بدون درد برم بیمارستان

آرزوهاتونو ب کسی نگین , بهشون نشون بدین ... 

من ۳ روز توی بیمارستان بستری بودم , دوری از شوهرم بدترین قسمتش بود , انگار رفته بودم یه جای دور اینقدر گریه میکردم و دلتنگ بودم ... همش دستگاه ضربان قلب جنین بهم وصل بود و منتظربودن که من دردم بگیره ولی هیچ دردی نبودباورتون.میشه ۳ روز به من قرص فشار میدادن زیر زبونی و داخلی ولی هیچ دردی نداشتمیعنی شیف عوض میشد و پرسنل میگفتن وای تو هنوز نزاییدیشده بودم سوژه بخشتا روز سوم دکترگفت واسش آمپول فشار بزنید تا امروز زایمان نکرد سزارینش میکنم 

واسم ۱۰ صبح آمپول زدن دردم یکم شروع شدکم کم زیاد ترمیشد و منظم منم فقط دعا میکردم خدایا دردم بگیره و زودتر زایمان کنم از بیمارستارن راحت شم دیگه دردام زیاد شدن و من صدام در آمده بود ولی دکتر میگفت دستگاه دردی نشون نمیده منم میگفتم منکه دروغ نمیگم درد دارم چون چربی شکم داشتم فکرکنم نشون نمیداد ...آمدن معاینم کردن گفتن آره راست میگه ۳ سانت باز شده و من خوشحال شدم گفتم خداروشکر الان زایمان میکنم خلاصه تا ۵ عصر من ۱۰ سانت فول شده بود و میگفتن سرش معلومه دیگ باید زور بزنی ولی من بلد نبودم زور بزنم هرچی میگفتن من همش درست انجام نمیداداز ساعت ۵ عصرکه گفتن سرش معلومه تا ۱۰ ونیم شد من زور میزدم تا بچم دنیا آمد ولی تازه انگار شروع شده بود ...

آرزوهاتونو ب کسی نگین , بهشون نشون بدین ... 
من بعد ۶ماه جلوگیری شروع ب اقدام کردم۳ماه بعدشم باردارشدم ...اینقدر بارداریم خوب بودشاید باروتون نشه ...

منم مثل شما بودم ولی به همه میگفتم باردارم ولی اصلا شکم نداشتم همه میگفتن بچه تو اندازع موشع طفلکی ۲۷۰۰بود خودم خیلی راصی بودم از وزنش 

بخاطر این ۳ روز و این همه قرص فشار من خون ریزی کردم اونم شدید ; اینقدر درد داشت که انگار ۲ بار زایمان کردم دستشون کامل میکردن داخل که خونریزی بند بیارن منم فقط جیغ میزدم چندنفر روی شکمم فشار میدادن تارحم بگرده سرجاش 

یکی هم از داخل ماساژ میداد که خونریزی بندبیادمن مثل جنازها بودم از درد چشمام بسته بود و جیغ میزدم 

اوناهم میگفتن خانم جیغ نزن خونریزی بندنیاد باید رحمت دربیاریم... بعد نیم ساعت خونریزی بند آمد و چندتا سرم و آمپول بهم وصل کردن سریع منم میلرزیدم فقط بعدم بخیم کردن ... پسرم با وزن ۴۲۰۰ بدنیا آمد و همه بهش میگفتن لپو لپوفرداشم گفتن بخاطر وزن بالای آراد باید بستری بشه و امکان عفونت ریه داره ۳ روز بستریش کردن ,منم ازهمون بخش زایمان بااون بخیها مستقیم آمدم بخش اطفال و چندروز پیش آراد بودم کارمم فقط گریه بود آخرسرم گفتن نه نداره و جواب آزمایشش منفی بود این وسط فقط من اذیت شدمبخیهام باز شدن و زخمم عفونت کرده بود و خودمم نمیدونستم ,بخاطراینکه مراقبت نکردم و استراحت نکردم و همش بیمارستان بودم .... بعدچندروز نگاه کردم و فهمیدم دوباره رفتم ترمیم ... الان ۲۱ روز گذشته و من هنوز توی رختخوابم اینقدر درد کشیدم و سخت بود که خدا میدونه ... فقط من نفهمیدم کیسه آبم چی شد و کجا رفت ... چون من اصلا ترشح و نشتی نداشتم اصلا ...

آرزوهاتونو ب کسی نگین , بهشون نشون بدین ... 
2706
ارسال نظر شما
2687