صبح تا حالا شوهرم میگه میبرمت اصفهان خرید
بعد میگه سردمه از زیر پتو اصلا نیومد بیرون گفت نیم ساعت بخوابم بعد بریم کلا تا ۵ونیم خواب بود
بعدشم رفت پا کامپیوتر وبعدم گفت نمیام
خیلی دلما شکوند بعدش شروع کرد حرفای بد زدن به خدا خودم نمیدونم هنوز چی بهش گفتم چرا اینطوری کرد اصلا انگار دلش نمیخواست منو ببر خرید خیلی دلم شکسته خیلی