همیشه یک تنه به قاضی رفتن خیلی راحت بوده.
مدتها بود دلم میخواست رو در رو باهات حرف بزنم.با تویی که پای حرفش که میشد خودت رو خیلی فداکار و همسر دوست میدونستی و من یک بی رحم و کم توجه!!!!
در حالی که من همون مرد همیشگی بودم !همون مردی که سالهای اول زندگیت با من احساس خوشبختی میکردی .
دنبال توجیه نمی گردم .برای مقصر وانمود کردن این و اون هم شاید کمی دیر باشه!
ولی حالا که لب به گلایه وا کردی و همینطوری پشت سر هم بریدی و دوختی و تن من و خانوادم کردی ،حیفم اومد دفاع نکنم.
آره من ی خائنم ....!!!ی مرد عوضی!ولی بی انصافیه همه خوبی هامو فراموش کنی!
بزار با هم به عقب برگردیم خیلی عقب تر ...
درست به سیزده سال پیش که پسر اولمون به دنیا اومد و تو تمام دنیات شد مهر مادری..!هر شب خسته از تموم دنیا میومدم خونه تا با نگاه مهربونت مثل قبل نوازشم کنی و برام دلبری کنی ولی تو کنارم می نشستی میپرسیدی شام رو بیارم ؟میگفتم حالا زوده تا تو یکم بیشتر کنارم بشینی اما تو در عوض میرفتی و پسرتو به آغوش می گرفتی و خودتو مشغول اون میکردی !هر وقت هم که تو رختخواب میومدم سر وقتت با التماس میگفتی :وای نمیشه ...فردا ...الان خیلی خستم!در حالی که بوی تنت هم برای من اکتفا میکرد .
اوایل حاملگیت سر شکم دومت بود که ی روز تو همون زمونا بود که یکی برا مصاحبه اومد شرکتمون با اینکه خیلی گذشته ولی همه چیزش یادمه چون اینقدر شیک و زیبا و به روز بود که نمیتونستم نگاش نکنم .با اینکه هر نگاهی که بهش مینداختم صد تا فحش میدادم به خودم و چشمام که لعنت به تو رامین زن داری ...ولی به خود خدا محو زیباییش نبودم محو صبحتاش شدم که میگفت دوتا بچه داره...و با وجود اونها دنبال کار میگرده ...چون مطلقست...و من در تمام این مدت با حیرت از خودم می پرسیدم که این زن با وجود دوتا بچه چطور شکمش اینقدر تخته ؟یا چرا اینقدر ناخوناش خوشگله ؟مگه لباس بچه نمیشوره ؟ناخوناش تن بچشو زخم نمیکنه ؟پس چرا اینقدر خوشبوست ؟کی وقت کردی موهاشو به این قشنگی آرایش کنه ؟برای یک لحظه ازش متنفر شدم !گفتم ناهید من با هزار تا بدبختی از صبح تا شب زحمت می کشه .خونه رو مثل دسته گل نگه می داره ،نمی زاره آب تو دل من و بچم تکون بخوره و امثال این زن میان با ترگل ورگل کردن خودشون عقل و هوش از سر مردایی مثل من میبرن .
از لجم بهش گفتم شرایطتون رو نمیتونم قبول کنم و کاری به التماسش نداشتم.
ولی از ی طرف ازش خوشم اومده بود که با وجود دوتا بچه خودش رو فراموش نکرده.
اون روز به خودم گفتم شاید من برات کم گذاشتم و باید وقت بیشتری بهت بدم تا به خودت برسی ،آره من خودمو مقصر میدونستم چون فکر می کردم سکوت تو از سر رضایته !شاید بهتر بود کمکت میکردم تا برای خودت هم وقت بزاری .
واسه همین وقتی برگشتم ی پیرهن خوشکل واست خریدم و از لوازم آرایشی فروشی که آخرین خریدمون ازش همون خرید واسه ازدواج بود واست کرم پودر و رژلب و ی سری خرت و پرت دیگه گرفتم که همش از برند های معروف بود خریدم و به خانومه گفتم کادوش کن.
خانوم فروشنده با لحن معنی داری ازم پرسید :تولدشونه یا سالگرد ازدواج
گفتم :هیچ کدوم برای تشکر از خوبیهاشه!
و اون یک دفعه با چشمای پر از حسرت بهم زل زد و گفت خوشبحال همسرتون.
چه مرد قدر شناسی داره !
و من خوشحال از تعریف اون خانوم با شوق و شعف راهی خونه شدم.
کلیدم رو در آوردم ولی سریع پشیمون شدم و گفتم ن تمام قشنگیش به اینه که خود ناهید در رو باز کنه و غافلگیر بشه.
چند بار در زدم .اما کسی درو باز نکرد ....!
مطمئن بودم تو اون ساعت از روز خونه ای .
چون زنی نبودی که موقع برگشتنم نباشی.
صدای گریه بچه اومد،نگرانت شدم ...با هول و ولا دنبال کلیدم گشتم که یهو درو باز کردی با موهای ژولیده و خیس و پیرهنی که یک طرفش بالا بود بخاطر شیر دادن به بچه!
لبخند زدم ...ولی تو انگار هیچی رو ندیدی!نه گل های توی دستمو نه بسته کادو پیچ شده رو!
فقط با غر غر گفتی مگه تو کلید نداری تازه داشتم می خوابید با صدای زنگ تو بیدار شد و بی توجه به من رفتی اونو بغل کردی و خودت رو با بی حالی و کلافگی انداختی رو مبل
اولش حسابی خورد تو ذوقم ولی بعد دلم برات سوخت میدونستم پسرمون چقد بد قلق و لجباز بود و همش بهت مچسبید.کادوها رو گذاشتم رو میز بچه رو ازت گرفتم گفتم بدش به من خستت کرد این بچه
بعد کنارت نشستم و بعد گل رو از روی میز برداشتم و مقابلت گرفتم
با تعجب پرسیدی این چیه ؟به چه مناسبت؟
با تمام وجود بهت گفتم دوس داشتن مناسبت نمیخواد.
خوشحال شدی از نگاهت فهمیدم !خط نگاهت رو دنبال کردم که گره خورد به بسته های کادو پیچ شده ی روی میز ....پرسیدی اینا هم مال منه ؟؟؟برق چشات نشون میداد که خیلی غافلگیر شدی
گفتم آره
عین بچه ها خم شدی و به سرعت بازشون کردی و هی تکرار میکردی اصلا ازت توقع نداشتم .
با باز کردن پیرهن یهو وا رفتی و گفتی ممنون قشنگه
فهمیدم خوشت نیومده گفتم نپسندیش؟گفتی آخه من یقه باز نمیپوشم.
گفتم خوب بپوش چه اشکالی داره
بجاش پوز خند تلخی زدی که وجودم یخ کرد و به ی تشکر اکتفا کردی
ولی هنوز امید داشتم خوشحالت کنم
گفتم اون یکی هم باز کن،بازشون کردی و باز یخ تر از قبل گفتی منکه لوازم آرایش عروسیمو داشتم چرا خودتو تو خرج انداختی،اینهمه اسرافه رامین!بچه داشت تو بغلم نق میزد نمیدونم از کی ولی صداش برام سرسام آور بود،دادم دستت گفتم تو رو میخواد.شام چی داریم؟؟
از این مثال ها توی زندگی 15سالمون زیاده!حتما خودت هم نمونه هاش رو بخاطر میاری؟
تو این سالها از حق نگذریم زن خوب و بساز و خانه داری بودی!و من همیشه و همه جا گفتم!مادرم هم هر جا نشست از خوبیها و فداکاری های تو گفت .ولی واقعا بی انصافی،بی انصافی که گناه پسر رو پای مادر مینویسی