2726

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

گذاشت منو لایک کنین لطفن ممنون

خدایا تودلیم رو سپردم به خودت.دوستان واسه سلامتی تودلیم و اینکه سروقت به دنیا بیاد ان شاءالله یه صلوات بفرستین سابقه یه زایمان تو 26هفته دارم که بچم نموند.

همیشه یک تنه به قاضی رفتن خیلی راحت بوده.

مدتها بود دلم میخواست رو در رو باهات حرف بزنم.با تویی که پای حرفش که میشد خودت رو خیلی فداکار و همسر دوست میدونستی و من یک بی رحم و کم توجه!!!!

در حالی که من همون مرد همیشگی بودم !همون مردی که سالهای اول زندگیت با من احساس خوشبختی میکردی .

دنبال توجیه نمی گردم .برای مقصر وانمود کردن این و اون هم شاید کمی دیر باشه!

ولی حالا که لب به گلایه وا کردی و همینطوری پشت سر هم بریدی و دوختی و تن من و خانوادم کردی ،حیفم اومد دفاع نکنم.

آره من ی خائنم ....!!!ی مرد عوضی!ولی بی انصافیه همه خوبی هامو فراموش کنی!

بزار با هم به عقب برگردیم خیلی عقب تر ...

درست به سیزده سال پیش که پسر اولمون به دنیا اومد و تو تمام دنیات شد مهر مادری..!هر شب خسته از تموم دنیا میومدم خونه تا با نگاه مهربونت مثل قبل نوازشم کنی و برام دلبری کنی ولی تو کنارم می نشستی می‌پرسیدی شام رو بیارم ؟میگفتم حالا زوده تا تو یکم بیشتر کنارم بشینی اما تو در عوض میرفتی و پسرتو به آغوش می گرفتی و خودتو مشغول اون میکردی !هر وقت هم که تو رختخواب میومدم سر وقتت با التماس میگفتی :وای نمیشه ...فردا ...الان خیلی خستم!در حالی که بوی تنت هم برای من اکتفا میکرد .

اوایل حاملگیت سر شکم دومت بود که ی روز تو همون زمونا بود که یکی برا مصاحبه اومد شرکتمون با اینکه خیلی گذشته ولی همه چیزش یادمه چون اینقدر شیک و زیبا و به روز بود که نمیتونستم نگاش نکنم .با اینکه هر نگاهی که بهش مینداختم صد تا فحش میدادم به خودم و چشمام که لعنت به تو رامین زن داری ...ولی به خود خدا محو زیباییش نبودم محو صبحتاش شدم که میگفت دوتا بچه داره...و با وجود اونها دنبال کار میگرده ...چون مطلقست...و من در تمام این مدت با حیرت از خودم می پرسیدم که این زن با وجود دوتا بچه چطور شکمش اینقدر تخته ؟یا چرا اینقدر ناخوناش خوشگله ؟مگه لباس بچه نمیشوره ؟ناخوناش تن بچشو زخم نمیکنه ؟پس چرا اینقدر خوشبوست ؟کی وقت کردی موهاشو به این قشنگی آرایش کنه ؟برای یک لحظه ازش متنفر شدم !گفتم ناهید من با هزار تا بدبختی از صبح تا شب زحمت می کشه .خونه رو مثل دسته گل نگه می داره ،نمی زاره آب تو دل من و بچم تکون بخوره و امثال این زن میان با ترگل ورگل کردن خودشون عقل و هوش از سر مردایی مثل من میبرن .

از لجم بهش گفتم شرایطتون رو نمیتونم قبول کنم و کاری به التماسش نداشتم.

ولی از ی طرف ازش خوشم اومده بود که با وجود دوتا بچه خودش رو فراموش نکرده.

اون روز به خودم گفتم شاید من برات کم گذاشتم و باید وقت بیشتری بهت بدم تا به خودت برسی ،آره من خودمو مقصر میدونستم چون فکر می کردم سکوت تو از سر رضایته !شاید بهتر بود کمکت میکردم تا برای خودت هم وقت بزاری .

واسه همین وقتی برگشتم ی پیرهن خوشکل واست خریدم و از لوازم آرایشی فروشی که آخرین خریدمون ازش همون خرید واسه ازدواج بود واست کرم پودر و رژلب و ی سری خرت و پرت دیگه گرفتم که همش از برند های معروف بود خریدم و به خانومه گفتم کادوش کن.

خانوم فروشنده با لحن معنی داری ازم پرسید :تولدشونه یا سالگرد ازدواج

گفتم :هیچ کدوم برای تشکر از خوبیهاشه!

و اون یک دفعه با چشمای پر از حسرت بهم زل زد و  گفت خوشبحال همسرتون.

چه مرد قدر شناسی داره !

و من خوشحال از تعریف اون خانوم با شوق و شعف راهی خونه شدم.

کلیدم رو در آوردم ولی سریع پشیمون شدم و گفتم ن تمام قشنگیش به اینه که خود ناهید در رو باز کنه و غافلگیر بشه.

چند بار در زدم .اما کسی درو باز نکرد ....!

مطمئن بودم تو اون ساعت از روز خونه ای .

چون زنی نبودی که موقع برگشتنم نباشی.

صدای گریه بچه اومد،نگرانت شدم ...با هول و ولا دنبال کلیدم گشتم که یهو درو باز کردی با موهای ژولیده و خیس و پیرهنی که یک طرفش بالا بود بخاطر شیر دادن به بچه!

لبخند زدم ...ولی تو انگار هیچی رو ندیدی!نه گل های توی دستمو نه بسته کادو پیچ شده رو!

فقط با غر غر گفتی مگه تو کلید نداری تازه داشتم می خوابید با صدای زنگ تو بیدار شد و بی توجه به من رفتی اونو بغل کردی و خودت رو با بی حالی و کلافگی انداختی رو مبل

اولش حسابی خورد تو ذوقم ولی بعد دلم برات سوخت میدونستم پسرمون چقد بد قلق و لجباز بود و همش بهت مچسبید.کادوها رو گذاشتم رو میز بچه رو ازت گرفتم گفتم بدش به من خستت کرد این بچه

بعد کنارت نشستم و بعد گل رو از روی میز برداشتم و مقابلت گرفتم

با تعجب پرسیدی این چیه ؟به چه مناسبت؟

با تمام وجود بهت گفتم دوس داشتن مناسبت نمیخواد.

خوشحال شدی از نگاهت فهمیدم !خط نگاهت رو دنبال کردم که گره خورد به بسته های کادو پیچ شده ی روی میز ....پرسیدی اینا هم مال منه ؟؟؟برق چشات نشون میداد که خیلی غافلگیر شدی 

گفتم آره

عین بچه ها خم شدی و به سرعت بازشون کردی و هی تکرار میکردی اصلا ازت توقع نداشتم .

با باز کردن پیرهن یهو وا رفتی و گفتی ممنون قشنگه

فهمیدم خوشت نیومده گفتم نپسندیش؟گفتی آخه من یقه باز نمیپوشم.

گفتم خوب بپوش چه اشکالی داره

بجاش پوز خند تلخی زدی که وجودم یخ کرد و به ی تشکر اکتفا کردی

ولی هنوز امید داشتم خوشحالت کنم

گفتم اون یکی هم باز کن،بازشون کردی و باز یخ تر از قبل گفتی منکه لوازم آرایش عروسیمو داشتم چرا خودتو تو خرج انداختی،اینهمه اسرافه رامین!بچه داشت تو بغلم نق میزد نمیدونم از کی ولی صداش برام سرسام آور بود،دادم دستت گفتم تو رو میخواد.شام چی داریم؟؟

از این مثال ها توی زندگی 15سالمون زیاده!حتما خودت هم نمونه هاش رو بخاطر میاری؟

تو این سالها از حق نگذریم زن خوب و بساز و خانه داری بودی!و من همیشه و همه جا گفتم!مادرم هم هر جا نشست از خوبیها و فداکاری های تو گفت .ولی واقعا بی انصافی،بی انصافی که گناه پسر رو پای مادر مینویسی

مادرم روحش هم از خطای من خبر نداره..اون بارها در این سالها بهم تشر میزد که هواتو داشته باشم،میگفت ناهید زن بساز و دلسوزیه ،لنگش تو دنیا نیست.

میدونم الان از نظر تو این حرفها به قیافم نمیخوره ولی تو که ای نقد خوبی کردی ای نقد به مادرم رسیدگی کردی چرا با منت و تهمت اجر خودتو از بین میبری.

همین یکی دو ماه پیش بود که مادرم گفت ناهید بیچاره رنگ و روش پریده گناه داره طفل معصوم،با این پسرهای شیطونت و مادر مریضش براش نایی نمونده ،ببرش مسافرت.

منم از اون جایی که جواب تو رو میدونستم گفتم ناهید چسبیده به اون پسرا و خونه زندگیش ،میگه اگه جایی برم اینا از درس و مدرسه میوفتن .

دورغ چرا خودمم دلم نمی خواست باهات جایی برم و تقصیر و انداختم گردن خودت .چون این مسافرت بهم خوش نمیگذشت.چون مثل همیشه از لحظه راه افتادن باید هی از دهنت می شنیدم وای اگه مامانم قرصاش یادش بره چی؟وای بچه ها ؟وای گلدونا!وای کوفت و زهر مار

راستی میدونی الان چی دستمه؟؟؟همون پیرهن یقه بازی که حتی اتیکت روش کنده نشده!وقتی دیدم محلش نمیدی از توی ساک لباسات برش داشتم بردمش سر کار و با خشم و حسرت نگاش می کردم .جالب اینجاس که هبچوقت هم متوجه نشدی اون توی ساک لباسات نیس !شاید هم متوجه شدی و برات مهم نبود و چیزی نگفتی!

از اون روز قسم خوردم هیچی برات نگیرم .

ولی اگه نخوام خیلی بی انصافی کنم باید بگم که از لوازم آرایشی که برات خریدم تو چند تا مجلس زنونه استفاده کردی و وقتی برگشتی خونه بی توجه به دل صاحب مرده من که له له میزد واسه صورت نقاشی شده و لباسای مرتبت میرفتی دستشویی و میشستی و لباسات رو عوض میکردی و می گفتی وای خفه شدم تو این لباسا !!!!!

آآآآآه.....امروز از یک جهت خوشحالم.....خوشحالم که با خیانت من به خودت اومدی....

پسر ها گفتن که با خودت چیکار کردی!!!

گفتن موهات رو شبیه اون بازگیر ترکیه ای کردی !میگفت ناخنات یک ساعته شکل و شمایلش عوض شده!میگفت پیتزا خوردین!و تو واسه خودت میوه درست کردی!

ولی باز با خواندن حرفات یاد یک چیز میوفتم ....خیلی بی انصافی ....من نزاشتم لباس خوب بپوشی...من گفتم آرایشگاه نرو ...؟؟؟

چطور چند سال پیش که هنوز کور سوی محبتی بود بهت گفتم اینقد خوشم میاد موهات رو زرد کنی ...اما گفتی زشته جلو پسرا...چطور گفتی رنگ و روت سبزس و اگه موهات روشن کنی مجبوری همش با آرایش باشی و وقتی با شور و شوق بهت گفتم اینکه خیلی خوبه با اخم نگام کردی و گفتی چیه؟داری به طور غیر مستقیم میگی زشتم؟و چهرم بدون آرایش تحملش ناممکنه؟

هر چه قسم خوردم اینطور نیست،گوشت بدهکار نبود و قهر کردی!

شبش دوباره اومدم سمتت که گفتی بچه هامون بزرگ شدن خجالت بکش.شاید خودشونو به خواب زده باشن میخوای بفهمن میخوای چیکار کنی؟

گفتم پس کی باهم باشیم گفتی هر وقت باهات بودم یکی پس انداختم

در حالی که اونروز خودم به طور اتفاقی شنیدم که به لاله می گفتی هر سری به امید اینکه خدا بهت ی دختر بده باردار شدی...

اما حالا بچه دار شدنمون هم شد گناه من؟؟؟در رابطه با پسر ها هم که من همیشه بهت گفتم همه ی دنیات شده اونا ...حالا دوست داشتن اونا رو تبر میکنی میزنی تو سر من ؟؟؟گناه من در این زندگی فقط یک چیز بود آن هم پناه بردن به زنی که دلم میخواست اون طور که من میخوام لباس بپوشه،بجای شورت های پاره لباس های قشنگ بپوشه و یادش باشه مهم ترین غذای هر مرد روح و میل سر کششه!تو به فکر اتوی لباس من بودی به فکر غذای مورد علاقم بودی ولی به فکر میل سرکوب شدم نبودی،حتی ی لحظه نخواستی نباش خودتو جای من بزاری منی که صبح تا شب هزار هرزه رو تو خیابون میبینم و چشام پر از نیاز و خواهش میشه ...

هه!ازم گلایه میکنی که چرا تو هال مبخوابم؟؟؟خب معلومه!!!چون هر وقت کنارت خوابیدم بهم تشر زدی که الان موقعش نیس...بچه ها بیدار میشن....ای لعنت به این بچه ها که زندگیمونو به لجن کشیدن ...

و حالا همه چیشون حتی اخلاقشون هم افتاده به گردن من ؟؟؟!!!میخوای

بهت بگم از کی اولین خیانت رو مرتکب شدم؟؟؟آره میدونم باور نمیکنی ولی قسم به اون حجی که میخواستیم بریم خیانت من 25ساعت پیش بود!!چون تنم داغ داغ بود کلی آب یخ خوردم ولی بهتر نشد که نشد بخاطر دیدن یکی از همون هرزه ها ..ولی خدا خیلی دوسم داشت که همون اول رسوام کرد تا غلط اضافه نکنم...!

میدونم اشتباه کردم ،تا همون طور که تو 15سال پاک موندم پاک بمونم .ولی الان دیگه تصمیمم رو گرفتم میخوام طلاقت بدم ...چون تو احساس آزادی میکنی از زندانی که واسه خودت ساخته بودی آزاد شدی...دوست داشتم ازادیت رو با هم جشن بگیریم ولی انگار این آزادی رو تنها میخوای ...چون اگه بنا بود ازادیت رو بامن بخوای تو این 15سال مثل دحترای 20ساله میگشتی ...چقد بخت من سیاه بود که تا دیدی با یکی دیگه هستم به فکر خودت افتادی و 20سالگیت ...و چقد انسان سست و کم ظرفیتی هستی که با زرد شدن موهات مذهب بنظرت مسخره اومد...و آروزی سفر حج رفتنت رو حقه ای کثیف از طرف مادر مریض و پیر من دیدی...و حاضر شدی به خاطر رویای 20سالگیت قلب مادر منو بدرد بیاری ...اون با هزار شوق و ذوق اومده بود برای خبر سفر حج!!میگفت مدتها بوده میخواسته تو رو به آرزوت برسونه برای جبران خوبیهات!!!و تو حتی جواب سلامشم ندادی!!!گناه من فقط خیانت بود اما گناه تو چی؟؟؟تهمت ناروا...بی توجهی به من و نیاز های من ...و و و و و و و 

بازم میگم دنبال توجیه نمیگردم فقط میخواستم قبل اومدن حکم درد و دل های 15ساله رو کرده باشم ...

حالا بعد از اینهمه سال شهامت پیدا کردم برای جدایی !!!جدایی از زنی که تا منو با ی زن دیگه تو ماشین دید تمام خوبیهای من و محبت های مادرم رو فراموش کرد و حتی مرگ پدرش رو گردن ما انداخت !خیلی بی انصافی....20سالگیت مبارک 

پایان...

#محدثه

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

خیلی دلم گرفته

2059 | 8 ثانیه پیش
2687
2730