من نزدیک سه ساله باهاشون زندگی میکنم.یعنی غذا خوردنمونم یکیه.حالا پدرشوهرم خونه همسایه دیوار ب دیوارشونو برامون خریده چند ماه دیگه میریم اونجا مستقل میشیم.مادرشوهرم خیلی فرق میذاره بین من و جاریام.صدبار ب اونا تعارف میکنه یبار ب من.اه خیلی خسته شدم شما هم این روزا رو داشتین عایا?بعد مستقل شدن رفتارشون بهترنشد?من اصلا رو نمیدم بهشون.همش انتظار دارن برم ور دلشون بشینم ک نمیرم.میترسم رفتیم خونه خودمون هم انتظار داشته باشن.حالم ازشون بهم میخوره
واقعا اختلافات مادر شوهر و عروس درك نميكنم مگ ميشه به يكي محبت كني باز اذيتت كنه
من5سال..مشکلم داشتیم خوشی ام داشتیم😊
وقتی تو یه خونه این مهمون نیستین پس کمتر به شما تعارف میشه.
خوبیاشونم ببین،براتون خونه خریدن.
منم عقد بودم میرفتم یه هفته میموندم بعدم جاریم میومد ب اون تعارف میکرد من ن. انتظار داشت من کاراشو کنم اما الان با اینکه طبقه بالاشونم اما کاری کردم درست رفتار کنن
برای این به شما تعارف نمیکنه چون شمارو نزدیک تر به خودش میدونه
من الان ده سال پیش مادرشوهرم ، خیلی سخته باید از خواسته های خودت بزنی بشی مثل اینا؛ خوردنت، خوابیدنت، رفت و آمدنت، خداروشکر ک باز مستقل شدی، من وایسادم ببینم خدا واسم چی رقم میزنه دیگه کم آوردم
لطفا با دید مثبت نگاه کن
خونه هم خریده ها😚
اوه ما تو یه ساختمونیم خیلی ناجوره اصلا آرامش ندارم رفتی خونه خودتون رفت و امدتونو کمتر کنی نگاه ها چپ چپ میشه
منم بامادرشوهر زندگی میکنم خیییلیییی سخته ن اینکه بگم بد باشن ولی رفتارهاشون کاملا با من متفاوته واقعا بعضی رفتارهاشون اذیتم میکنی ولی چیکارکنم مجبورم
منم تقریبا ۳ سال باهاشون زندگی کردم
خیلی هم دوستشون داشتم و هیچ مشکلی نداشتم باهاشون
اینقدر فکرم مثبت بود که هر چی تیکه مینداختن نمیگرفتم
اصلا نمیفهمیدم تیکه کنایه چیه😁 بازم میرفتم بغلشون میکردم
وقتی بعد ۳ سال قرار شد از اونجا بریم تا ۱ ماه زاااار میزدماا
بعدشم ما قبل ازدواجمون خونه داشتیم ولی به شوهرم میگفتم من میخوام تا اخر باهاشون بمونم
ولی الان کافیه یه تو بهم بگن هاااا، همشونو آتیش میزنم
چون الان بزرگ شدم حرف خوب رو از بد تشخیص میدم
والا من ۲۸ ساله با مادرشوهره مادرم زندگی میکنم یعنی دیوانه م کرده
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
