2410
2553
عنوان

"بی بی گل"

| مشاهده متن کامل بحث + 57705 بازدید | 1067 پست

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

توی علاقه مندیه.گذاشتید لایک کنید بیام😘

چشم 😚

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
من خوابم نمیاد..فکر کردم بقیه خوابشون میاد☺

ن عزیزم خابمون نمیاد فقط داریم میخونیم

برام دعا کنید نی نیم اول سالم باشه بعد ی گل پسر باشه.....دعا کنید خدا بهم امیر عباسی بده👶برا سلامتیش و گل پسر بودنش ی صلوات مهمونم کنید.😍😘الاهی ب حق بی بی فاطمه دامنه همه منتظرا سبز بشه ....آمینو از ته دلت بگو😍
2720

روزها پشت سر هم میگذشت تا یه روزی یکی از مردای ایل که حدود ۳۰ و خورده سالش بوده و حسابی هم وضعش خوب بوده میره خواستگاری یه دختر ۱۲ ساله....این دخترم واقعا زیبا بوده...ولی هنوزخیلی جوون بود و براش ازدواج زود بود..از اون گذشته دلداه ی پسر عموش بود....ناز گل که خیلی با اون دختر صمیمی بودو یاد اون روزای خودش اونو مینداخت...خیلی همیشه بفکرش بود و یه دفعه این خواستگاری و جواب مثبت فوری خانوادش به اون پسره نگرانش کرد.....تا اینکه یه جورایی واسطه شد تا پسرخاله زودتر بیاد خواستگاری و یه انگشتر بزاره....تا این پسره رو بیخیالشن...نازگل تو این سالا خوب یادگرفته بود چطوری با پنبه سر ببره....و یه جورایی سیاستاش هرچند توی گروه تمام شده بود ولی همچنان باهاش بود‌...پسره که میفهمه همچین چیزی شده...یه تفنگ می گیره دستشو ..وراه میفته و چندتا فشنگ هوایی  در میکنه تا همه بترسن و خیلی جدی به پدر دختره  میگه اون دختر مال منه و حق نداری چیزی که قولشو به من دادی به کس دیکه بدی

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

بی بی گل وقتی این وضعو می بینه می ترسه....ولی نازگل که یه جورایی خیلی وقته اب از سرش گذشته...از چادر میاد بیرونو میگه اونی که جناب شما اره میگه ".چیز"...وسیله نیست..ادمه....الان هم انگشتر نشون یکی دیگه دستشه....پس الکی خودتونو به زحمت نندازین چون الان دیگه اسم شوهرش روشه.....اون مرده هم یه چندتا نعره و داد میرنه ولی می بینه به هیچ جا بند نیست برمیگرده....ولی کینه ی بدی از نازگل به دل گرفته بود

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
2714

تا اینکه روز عروسی اون دختر سر میرسه و همه خوشحال و خندون بودن و از همه جا نقل و نبات می ریخت و صدای دهل از همه جا به گوش می رسید..

.حتی مادر همون دختر برای نازگل و گلی دو دست لباس عشایدی هدیه میاره ...و گلی واقعا تو اون لباسا خوشگل میشه...دو دست لباس ابی  اسمونی...با گل های سرخابی و دستمال دور سر که پر از نقش و نگار و زرق و برق بود....مرد که می بینه عروسی اون دختره به این زودی برپا شده بدتر غیض می کنه و به دونفر می سپره که نازگلو بدزدن...چون بانی این فتنه رو اون می دکنست و حالا می خواست یه گوشمالی درست حسابی بهش بده.

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
تا اینکه روز عروسی اون دختر سر میرسه و همه خوشحال و خندون بودن و از همه جا نقل و نبات می ریخت و صدای ...

به این نازگل بخت برگشته خوشی نیومده😣

خداپرسید میخوری یا میبری؛ومن گرسنه پاسخ دادم میخورم!چه میدانستم لذت ها را می برند،حسرتها را می خورند...؟

ولی اون دوتا مرد اشتباهیی بی بی گل رو میدزدن....چون لباس هرو شبیه هم بوده....و وقتی بی بی گل رو می برن پیشش...مرده از شدت عصبانیت اول با ته تفنگ محکم به اون دوتا احمق میزنه ...و بعدیه سیلی بهگلی میزنه...که از شدت سنگینیش به یه گوشه پرت میشه....و بعد با درد بیهوش میشه

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
اسی جون زیادمونده

ای..یکم

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز