2726
عنوان

"بی بی گل"

57778 بازدید | 1067 پست

یه خانوم خیلی خوشگل و خوش قدو بالا ..باموهای نارنجی به رنگ حنا با یه چشم نظر سبز اویز گوشه لباسش...همه خوب می شناختنش..چون بالاخره هر خونه ای کارش به زایمان افتاده بودو بی بی گل تنها مامای اون روستا بود...جوری که حتی ماماهای خانه بهداشت که یه چند وقتی بود به اون روستای دور افتاده اومده بودن ازش حساب می بردن...کافی بود به شکم زن زائو نگاه کنه تا بفهمه بچه پسره یا دختر....دستشم که شفا بود ....اون دستای حنا بسته که همیشه یه انگشر فیروزه قشنگ روش بود...هدیه خان بود به خاطر نوه کوچیکش که همه میدونستن بعد خدا بی بی گل نگهش داشت...بی بی گل بچه هفتم خانواده بود...هفتمین دختر..و اوج سرافکندگی

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

پدرش بعد تولد اون زن دومش رو گرفت.....اونم بعد کلی پرس و جو از این و اون یه خانواده به قول خودشون پسرزا پیدا کرد و از اونجا زن گرفت...پدرش پولدار بود..خوش برو رو بود...اون موقع ها هم که زن دوم عیب نبود ...نداشتن بچه پسر عیب بود که همین دهن زنو می بست و حق هر انتخابی رو به مرد میداد

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
2728

همون سال  کخواهر اولش که ۱۸ سال بیشتر نداشت و شوهر دادن...اونم به کی به یه الوات..البته پدرش خواست جلوشون رو بگیره ولی خواهرش عاشق شده بود...جوری که با پسره فرار کرد و پدرش مجبور شد به عقدش رضایت بده....البته همین نبود..پسره نه کار داشت و نه پول ...پدر بی بی گل یه مغازه بهش داد که کار کنه و بالای اون مغازم یه اتاق کوچیک بود که داد توش بمونن..هرچند لیاقت دختر اولش بیشتر از یه عروسی بسته و یه الونکبود..ولی چه میشد کرد..خودش اینطور می خواست....البته به قول خودش عشق رو انتخاب کرده بود....ولی کروم عشق؟؟اون از بی مهری پدرش به سمت مهر دروغین مردی رفت که حتی برای اعتبار عشقش عرضه کار پیدا کردن هم نداشت

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

و دوباره مهری به مادرش زدن...که ببین چی تربیت کردی...ببین چه لکه ننگی که به بار اوردی...ولی اون ته دلش امید داشت که دخترش خوشبخت بشه...و براش دعا میکرد..ولی خب .امید و دعا هم که نباشه..آدمی دلش رو به چی خوش کنه...مادر بی بی گل سر یه سال دوباره حامله شد...ولی اینبار خبر حاملگیش با زن دوم شوهرش یه جا اومد و اینا تبعیض واضح تر دیده میشد..از سیخ جیگرایی که فقط بوش به سمت خونه اون  می رسید و سیخای خالیش...از خنده های که فقط صداش به .گوشش می رسید..به شوهری که دیگه بهش سر نمیزد و فقط دست آباجی ماه به ماه پول می رسید

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

سر زایمان که شد...درد زن دوم اول شروع شد ...شوهرش هم که دیگه سر از پا نمی شناخت بهترین ماما روستا...و تمام زنای صاحب فضل در امر زایمان و هرچی که به ذهنش می رسید جمع کرد حتی به قصابم سپرد یه گوسفند چاق و چله رو بزاره کنار که بعععله ایندفعه کاکل پسری در راه...سه چهار ساعت از درداش می گذشت که دردای مادر بی بی گل شروع شد...لیلا درد می کشید ولی کسی اهمیت نمیداد...اباجی رفت وشوهرش رو صدا کزد ولی اونم اهمیت نداد...گفت داره شلوغش میکنه ..و فقط موند یه اباجی و دختراش که دورش گریه میکردن

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

ببخشید...باقیش رو فردا میزارم..شبتون خوش

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687