سلام دوستان خوبم.شایدچیزی که بخوام بگم طولانی،وازنظرشما الکی باشه.ولی جای من نیستیدکه بدونیدچه عذابی میکشم.
دوستان من قبلااینجوری نبودم.ولی الان حدودیکسال هست دخترعمون ازدواج کرده رفته انگلیس.بعدازاون من دیگه به زندگیم امیدوارنیستم.میگم اون توی لندن هست و خوشمیگذرونه بعدمااینجا ازصبح تاشب توخونه.حتی باهمسرمم سردشدم.همش زندگیم روبااون مقایسه میکنم.واقعاخسته شدم الان یکساله این حال منه.کمکم کنید.راهکاربدید.