خلاصه باردای مو میگم تا برسم به سونو غربالگری و داستان سونو رو بگم
وقتی بی بی چکم مثبت شد سر از پا نمیشناختم همون لحظه داشتم با تصویر دو خطه بی بی چکم خوشحالی میکردم که مامانم زنگ زد دوست داشتم خوشحالی مو با یکی شریک بشم و زنگ زدن مادرم نشونه بود که مثل همیشه حرف دلمو به مامانم بزنم ... مادرم خوشحال شد چون خیلی اصرار داشت من زودتر بچه دار بشم .خداروشکر خدای مهربون من و اقامونو فقط 4 ماه منتظر گذااشت و به لطف خدا و دعای دوستای خوبم تو تاپیک قانون جذب و بارداری منم مامان شدم ولی بعد چند روز چرا همه چیز عادی شد چرا چیزی تو وجودم تغییر نکرد .چرا درکی از مادر شدن نداشتم به خاطر بتای بالایی که داشتم دکتر سریع فرستاد سونو ..
خداروشکر
همه چیز عادی بود تو عکس سونو هم یه فضای خالی بود با یه لوبیا که میگفتن این جنینه و همه چیز نرماله ..اون موقع 5 هفتگی جنین بود و صدای قلبش ضعیف بود گفت دو هفته دیگه بیا کنترل مجدد قلب چون ضعیفه صدای قلب رو پخش نکردن
فقط همون عکسو نگاه میکردم و میگفتم الان من مامان شدم یعنی ..باورش سخت بود ..نمیدونستم چه حالی دارم و توصیفش هم سخته ولی دعا میکنم تمام منتظرا به زودی دامنشون سبز بشه و مامان بشن
بعد اون استرسی که بهم وارد شد .
همه چیز عادی شد .. روز ها میگذشت و کم کم رسید به سن 7 هفتگی
کم کم ویار و حالت تهوع هام شروع شد منم که چقد جووون دوست بودم از اینکه حالم بد شده بود ناراحت بودم ..از اینکه چرا مثل قبل سرحال نیستم
سونوی قلب نرفتم چون دکترم گفت لازم نیست بری.
منی که عااشق دو قلو بودم وقتی بالا میاوردم میگفتم غلط کردم ولی بعدش که میومدم یکم اوضاع نرمال میشد میگفتم خدایا شکر ولی بازم اون حسی که میخواستم تو وجودم شکل نگرفته بود ..حس مادری چی بود واقعا😟😟😟