بعد عمری اومدیم ی سر بریم خیابون دوتا مغازه ببینم دم عیده خبره مرگم اومدم برم ی لباس فروشی دختر ۲سال و خرده ایم از مغازه زد بیرون حوصلش سر رفت شوهرمم گفت بیا بریم رفتیم تو ماشین حسابی من دعواش کردم گفتم خطرناکه نباید بری بیرون اونم سرش داد زد حسابی و صورتشو فشار داد اونم گریه کرد ۱۵دقیقه
بعد اومد بره سوپرمارکت دخترم گفت چیپس میخام گریه کرد دنبالش منم پیادش کردم رفت دیدم سر دو دقیقه بچه رو از ی دستش بلند کرده اورد پرت کرد تو ماشین چیپسم پرت کرد گفت نمیتونی نگهش داری بیرون نیا و درو بست رفت تو سوپری به حرف زدن😭😭😭😭وقتی اومد تا راه خونه سرش داد زدم و دعوا کردم اونم همینطور
تقصیر کی بود
دلم برا بچم کبابه
الانم اومده خونه هی بابا جان باباجان میکنه😏