سلام
دخترم که دیگه نسبتا بزرگه از کارای بچگونش گذشته، پنج سال و نیمه است.اما چند وقت پیش کاری کرد که هنوز توی شوکم.
پنجشنبه بود و تعطیل. همسرمم صبح زود رفته بودن بیرون، منم حالم خوب نبود بلند نشدم.
یکدفعه دیدم دخترم اومده میگه مامان بیدار بشین دیگه.ساعت نگاه کردم نزدیک 9 بود. خیلی کم پیش میاد تا اون موقع بخوابم.
خلاصه، پاشدم.فت چشاتونو ببندین. چشامو بستم دستمو گرفت برد توی هال.چشامو باز کردم چی دیدمممممم
سفره صبحانه پهن شده با انواع مربا و کره و ....
نون هم از فریزر برداشته بود روی بخاری گرم کرده بود...
یعنی لذیذ ترین صبحانه عمرم بعد سفره مامانم بود