2726

این داستان برای خواهرزادمه امیرعلی داستان زندگیشه 

اسما تغییر کرده ولی ذره ای اغراق توش نیست 

از قبل تایپ شده و تند میذارم 

اگه غلط املایی داشتم ببخشید چون با گریه و تند نوشتم 

از اولش شروع میکنم زمانی امیرعلی نطفه ای بود تو.شکم مادرش 

موندنش معجزه بود 

مادری که تو دوماه اول بارداریش بی خبر از باردار بودنش انواع کارهایرو انجام 

مصرف یه سری قرص و مسکن 

مادرش عاشق پسر بود 

خودش درارزوی داشتن برادر مونده بود و دلش میخواست برای دخترش برادر بیاره 

به خواست خدا نی نی آرزو پسر شد 

زایمان ارزو به سلامتی انجام شد 

تا ده روز ارزو خونه مادرش موند با پسر کوچولوی نازش که اسمشو گذاشت امیر علی 

برای ارادتش به امام علی (ع) 

بعد 10 روز یه قربونی گوسفنددااشتن 

هیچکس سر از پا نمشناخت برای نی نی کوچولی که شد اولین نوه پسری پسر اون خانواده😍


💚💜You and me together, nothing is better

ارزو رفت خونش و  چند روزی رو گذروند یه روز اومد خونه ما

خانوما من خواهرشم

از درد پای چپش میگفت

میگفت درد میکنه و نمیتونه راه بره اصلا

برام عجیب بود

امیرعلی خیلی لج باز بودو دائما گریه میکرد

نگه داری ازش برای خواهرم سخت شده بود

ارزو رفته بود تو حیاط و وقتی برگشت پاچه های شلوارش بالا بود

خیلی عجیب بود

یکی از پاهاش دوبرابر اون یکی شده بود

سریع زنگ زدم به یکی از اشناهای پرستارم

گفتن خیلی زود ببرینش بیمارستان

ممکنه مورد خطرناکی باشه

ارزو زود رفت بینارستان

بهش گفتن برو و فردا بیا

براش سنو نوشتن از پا و لگن چپش

شب زود گذشت و فردا شد

دکتر سنوگرافی تشخیصش dvtبود

گفته بود پای چپ ارزو سکته کرده و توش لخته خونی به وجور اومده

لخته خونی داره به سمت قلبش حرکت میکنع و ممکنه منجر به سکته قلبی بشه

💚💜You and me together, nothing is better


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اارزو گریه میکرد

نه برای خودش

برای پسری که شده بود عشقش و الان باید میسپرد به دست خواهرش و میرفت بیمارستان

ارزو مثه بچه ها گزیه میکردو التماس دکتر میکرد تا بستریش نکن

از خودش بی خبر بود و دلش پسرشو میخواست

اما ناچار بود به تحمل

ارزو رفت بیمارستان و بچش رفت پیش خالش

امیر از شیر خالش میخورد نمیتونست شیرخشک بخوره

روزی دوبار میرفت پیش مادرش و از شیر اون میخورد

ارزو هم هربار برای پسرش شیر میدوشید

پسر بچه ای که لحظع ای از گریه روم نمیشد

به لطف خدا یه شبه ارامش گرفت

شیر میخوردو میخوابید

یه ماه امیر میش خاله هاش موند

ارزو  دلتنگی میکرد

غصه میخورد

پزشکا اصلا بهش اجازه کوچک ترین حرکتی ننیدادن

ارزو  حالش بهتر شد

مرخص شد از بیمارستان و بازم اومدخونه پدرشت

💚💜You and me together, nothing is better
2728
کنجد جون قربونت برم شما نخون 

چرا نخونه عزیزم؟

مادر آفریده شد تا جمعه ها کسی باشد دلش تنگمان شود، آفریده شد تا دل ببرد از ادمی و اگر نباشد جای خال اش زندگی را خالی کند از سکنه... آفریده شد تا دستهایش هر غذایی را خوشمزه، هر دردی را التیام، هر دعایی را مستجاب و هر زندگی را بخیر کند.... مادر زندگی در کنارت چقدر زیباست

ارزو تو این مدت یه بار به ذهنش اومد 

اخه خدایا من بچه میخواستم چیکار؟ 

چرا اتقد درد؟ 

همون سب خواب دید که پیر شده و فقط یه بچه دارع 

لچش تصادف میکنه و میمیرع و اون تک و تنها میشه تو دنیا 

توبع خدارو کرد و شکر گفت 

💚💜You and me together, nothing is better

مثه بچه یه یاله ای که میخواد راه بره بابام دستاشو میگرفت و اروم حرکتش میداد

اما ارزو نمیتونست راه بره

حتی نمیتونست پاشو رو زمین بند کنه

💚💜You and me together, nothing is better

دوماه موند خونه باباش

من اون موقع دبیرستانی بودم

امیرعلی ساکت و اروم یهو باز با دیدنش مادرش گریه هاش سروع شد

ارزو خیلی دوسش داشت و همش میگفت وقتی من نبودمم انقد گریه میکرد؟

شبا تا ساعت 3 یه بند گریه بود

یادمه یه شب انقد گریه کرده بود نافش ورم کرده بود

دکترا هم میگفتن چیزیش نیست

کم کم ارزو پاهاش جون گرفت

درد وحشت ناک سینش شرکع شده بود

از درد گریه میکرد

سینش عفونت کرده بود

هربارم دکترا یه چیز میدادن ولی هیچ تاثیری نداشت

تا اینکه (اینجا یه روش درمانیه خانوما دقت کنین) دکتر بهس انتی بیوتیک داد و سرم شستوشو

گفت هربار قبل و بعد از شیر دادن به پسرت شینتو خوب شستو شو بده

مدتی گذشت و ارزو درد سینشم اروم گرفت

دکترش میگفت خوب شدنش یه معجزه بوده

میگفت وقتی دیدتش کاملا ازش ناامید بود

میگفت احتمال خوب شدنشو 10 درصد پیش بینی کرده بود

ولی ارزو تونسته بود دووم بیارع

ازمایشتی هفتگی ارزو شروع شده بود

هر هفته تا 6 ماه ازمایش میدادو دارو مصزف میکرد

تا اینکه اون روز خوب رسید که دکتر بهش گفت دیگه تموم شدو تو درمان شدی

گفت حالت خوب شد ولی ذیگه هیچ وقت نمیتونی بچه بیاری

کفت عوارضش تا اخر عمرت با تواِ

گفت این پا دیگه برات اون پای قبلی نمیشه

💚💜You and me together, nothing is better

ولی اصلا مگه مهم بو؟!

ارزو  خانوادشو داشت

همسرشو داشت که عاشق بودو واقعا تو این مدت کنارش بود

بچه هاشو داشت که شده بودن دنیای ارزو

روزای خوب ارزو دووم زیادی نداشت

انگار دنیا نمیخواست روی خوشسو به امیر نشون بده

ارزو متوجه زور زدنای امیر شد

براش عجیب بود

خیلب زور میزد

فک کرد شاید یبسع

بردش دکتر

دکترا میگفتن سالمه

نزدیکای عید بود

دکتر معتبری تو شهر نمونده بود

ارزو هرروز دکتر بود

ترس وجودشو برداشته بودو دکترا میگفتن تو وسواس داری تو حساسی بچت داری تمارض میکنه اون هیچیش نیست

رفتن سنو اما حتی دکتر سنوگرافیم میگفت سالمه

ارزد به دلش بد افتاده بود

همش میگفت حسم میگه خیلی مهمه بیماریش

میترسید خیلی

عیدم گذشت

14 فروردین بود که ارزو دوباره پسرشو برد یه سنوگرافی ت

دیکع

💚💜You and me together, nothing is better

اون روز بود که چشمای ارزو سیاهی رفت

قلب پدرش شکست یه روزه موهاش سفید شد

تو جوونی پیر شدن

میوه زندگیشونو میدین

حسرت مبخوردن

امیدهاشونو از دست دادن

ارزوهاشون به باد رفت

چرا چراهای ارزو

شروع شد

دیگه نا نداشت

دکتر گفت تو مثانه پسرتون یه توده دیده میشه

توده راه ادرارش رو بسته

امیر نمبتونه دفعش کنه

امیرعلی به خاطر عدم دفع ادرارش بی حال شده بود

ارزو دنیا رو سرش خراب شده بود

گریه میکرد

دعا میکرد

التماس خدا میکرد تودش سرطانی نباشه

اون شب براش یه سال گذشت تا صبح شد

دعاهای ما ادامه داشت

ولی دلمون شکست دوباره

توده سطانی بود

دیگه هممون وحشت زده بودیم

امیر هنوز یه سالش نشده بود

امیر خوشگل ما

با اون مژه های بلندش و چشای مشکلیش

با اون موهای اختش و پوست سفیدش

حالا دیگه فقط امیدمون به خدا بود که توده سرطانی بد خیم نباشه

دعا میکردیم سفره میگرفتیم نذر میکردیم

امیر علی 11 ماهه رفت زیر تیغ جراحی

💚💜You and me together, nothing is better
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730